پارت چهارم عشق کوچولو
ویو ات
نمیدونم چرا ولی از یونگی میترسم دوسش دارما ولی یه حسی بهم میگه خطرناکه بخاطر همین تصمیم گرفتم جواب
منفی بدم
فلش بک به دانشگاه
استاد داشت درس میداد که زنگ خورد خواستم برم پیش یونگی و بهش جوابم رو بگم که خودش جلوم ظاهر شد
یونگی: سللاممم راستی جوابت چیه
ات: اممم.... چیزه یونگی من ج.جوا...بم مم....نفیه(با ترس)
یونگی: خب اوکی
نکته:بچه ها یونگی میخواد نقشه ای که نامجون بهش گفت رو عملی کنه
زنگ خونه خورد وسایلمو جمع کردم داشتم قدم زنون میرفتم خونمون که ی ون مشکی جلوم ایستاد چندتا آدم
هیکلی اومدن منو گرفتن تا اومدم جیغ بزنم ی دستمال جلوی دهنم گرفتن و سیاهی......
ببخشید کم شد دیگه نصفه شبه مغزم بیشتر از این نکشید
نمیدونم چرا ولی از یونگی میترسم دوسش دارما ولی یه حسی بهم میگه خطرناکه بخاطر همین تصمیم گرفتم جواب
منفی بدم
فلش بک به دانشگاه
استاد داشت درس میداد که زنگ خورد خواستم برم پیش یونگی و بهش جوابم رو بگم که خودش جلوم ظاهر شد
یونگی: سللاممم راستی جوابت چیه
ات: اممم.... چیزه یونگی من ج.جوا...بم مم....نفیه(با ترس)
یونگی: خب اوکی
نکته:بچه ها یونگی میخواد نقشه ای که نامجون بهش گفت رو عملی کنه
زنگ خونه خورد وسایلمو جمع کردم داشتم قدم زنون میرفتم خونمون که ی ون مشکی جلوم ایستاد چندتا آدم
هیکلی اومدن منو گرفتن تا اومدم جیغ بزنم ی دستمال جلوی دهنم گرفتن و سیاهی......
ببخشید کم شد دیگه نصفه شبه مغزم بیشتر از این نکشید
۳.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.