P1

P1
رسیدم به شرکت
در زدم و وارد اتاق بابام شدم با دیدن جونگ کوک چشمام برق زد پدرم به جونگ کوک کفت میتونه بره
-سلام دخترم بیا بشین
+سلام بابا
-دخترم میخواستم بهت بگم که امشب قراره یک نفر بیاد خواستگاریت
+اما……..اما…من
-ساکت. میدونم دوست نداری اما باید اینکارو انجام بدی
راوی ا.ت که امشب قرار بود با جونگ کوک بره بیرون و بهش اعتراف کنه خیلی ناراحت شد واز اینکه کسی که قرار بود بیاد خواستگاریش رو نمیشناخت یک تصمیم بزرگ گرفت و به پدرش گفت
+ب بله چچشمم پدر
-آفرین دخترم
از شرکت اومدم بیرون و سریع به لونا دوست صمیمیم زنگ زدم و همه چیز رو براش تعریف کردم.
قرار شد امشب لونا بیاد دنبالم و از خونه فرار کنم
پرش زمانی به شب
وسایلم رو جمع کردم و دیدم گوشیم داره زنگ میخوره دیدم لوناست گفت دم در پشتی خونه اس اونجا نگهبان نداشت
پس سریع و بی صدا وسایلم رو برداشتم و رفتم تو ماشین بودم که گوشیم زنگ خورد
جونگ کوک بود
ا.ت ای وای لونا سریع برو به اون کافه ی همیشگیمون (فرزندم انقدر گاوی تو آخه)
تو ماشین آرایش کردم و لباسمم به سختی عوض کردم رسیدم به کافه دیدم ……………..

لباس و میکاپ ا.ت اسلاید دوم

ا.ت چه کراشی بوده ما نمیدونستیم