:10+اوه واقعاااا واووووو عالی میشههه یعنی من تو این
شرکت کار میکنم؟خب کارم چیه؟!
-از اونجایی که برنامه نویسی بلدی و میتونی بازی های کامپیوتری درست کنی باید بری تو بخش برنامه نویسی ولی چون باید یک مدت کار آموزی کنی و من کارت رو ندیدم پس فعلا پشت اون میز ته اتاقم بشین ،خب بیا بریم تا شرکتو بهت نشون بدم .
داشتن شرکتو میگشتن که لینو کافه ی شرکتو دید
-ولی به نظرم اگر یک لباس سنجابی بهت بدم و بزارم دم در کافه ی شرکت بیشتر بهت بیاد چطوره ؟
هان با قیافه ی پوکر بهش زل زد و به راهشون ادامه دادن .
تقریبا کل شرکتو به هان نشون داده بود پس به سمت اتاقش رفت .
هان رفت پشت میزش نشست و لینو سمت پنجره رفتو داشت بیرونو نگاه میکرد که دوباره همون ماشینی که جلوی خونش دیده بود رو دید و عصبی از اتاق خارج شد و وقتی دید آسانسور طول میکشه تا برسه پس از پله ها تند تند رفت و به سمت ماشین دوید .
شیشه ی دودی ماشین پایین اومد لینو دوباره عصبی به اون فرد نگاه کرد .
اون فرد داخل ماشین که همش لینو رو عصبی میکرد ، پدرش بود .
- چرا اومدی اینجا؟ زودتر برو.
+ پس شرکتت اینجاست ، کسی میدونه رئیس این شرکت کیه ؟ یا من باید بگم ؟
-بعد این همه مدت اومدی سراغم و داری تهدیدم میکنی ، آقای لی انگار یادت رفته من ده برابر خودت ازت آتو دارم ، کسی میدونه که تو یک قاتلو عوضیی یا من بهشون بگم؟
+تو هم مثل مادرتی اخلاقت عوض نشده .
-چطورجرئت میکنی راجب مادرم حرف بزنی؟
+هی بس کن من فقط اومدم باهات حرف بزنم.
-ولی من با تو حرفی ندارم.
+درسته من نگفتم که تو با من حرف داری گفتم من با تو حرف دارم و تا گوش ندی از اینجا نمیرم
-باشه ولی اینجا نه بریم یک جای دیگه صحبت کنیم .
+باشه پس بیا خونم باهم حرف بزنیم
-من پامو تو اون خونه نمیزارم
+پس همینجا صحبت کنیم
-لعنتی باشه قبوله امیدوارم بعد از صحبتات دیگه نبینمت .
هان که از دویدن دوستش تعجب کرده بود پایین رفت و همه چیز رو وقتی که پیش ورودی شرکت وایساده بود دید و خیلی تعجب کرده بود لینو به سمت شرکت میومد که که فهمید هان داره بهش نگاه میکنه.
- تو از کی اینجایی؟
+از همون موقعی که دویدی پایین منم اومدم دنبالت.
-آها ،پس همچی رو دیدی؟!
+آره متاسفانه، اون کی بود؟اذیتت میکنه؟ اگر اذیتت میکنه که من نه من نمیتونم خودت بکشش.
-پدرم بود
+پس پدرت بود چییی پدرت بوددد با چشم های گرد شده به لینو نگاه کرد .
-چشمات از حدقه در اومد چرا اینجوری نگاه میکنی خب پدرم بود دیگه.
+اون کشتن و اینایی که گفتم به کل فراموشش کن 😅
لینو خندید و به سمت شرکت رفت و از نام سوری خواست تا هانو با قوانین شرکت آشنا کنه .
هانم مثل مرده های متحرک تو شرکت راه میرفت و کلی سوال تو ذهنش بود که جواب همش پیش لینو بود .
دیگه داشت کلافه میشد رفت پیش لینو و ...
ادامه دارد😌
-از اونجایی که برنامه نویسی بلدی و میتونی بازی های کامپیوتری درست کنی باید بری تو بخش برنامه نویسی ولی چون باید یک مدت کار آموزی کنی و من کارت رو ندیدم پس فعلا پشت اون میز ته اتاقم بشین ،خب بیا بریم تا شرکتو بهت نشون بدم .
داشتن شرکتو میگشتن که لینو کافه ی شرکتو دید
-ولی به نظرم اگر یک لباس سنجابی بهت بدم و بزارم دم در کافه ی شرکت بیشتر بهت بیاد چطوره ؟
هان با قیافه ی پوکر بهش زل زد و به راهشون ادامه دادن .
تقریبا کل شرکتو به هان نشون داده بود پس به سمت اتاقش رفت .
هان رفت پشت میزش نشست و لینو سمت پنجره رفتو داشت بیرونو نگاه میکرد که دوباره همون ماشینی که جلوی خونش دیده بود رو دید و عصبی از اتاق خارج شد و وقتی دید آسانسور طول میکشه تا برسه پس از پله ها تند تند رفت و به سمت ماشین دوید .
شیشه ی دودی ماشین پایین اومد لینو دوباره عصبی به اون فرد نگاه کرد .
اون فرد داخل ماشین که همش لینو رو عصبی میکرد ، پدرش بود .
- چرا اومدی اینجا؟ زودتر برو.
+ پس شرکتت اینجاست ، کسی میدونه رئیس این شرکت کیه ؟ یا من باید بگم ؟
-بعد این همه مدت اومدی سراغم و داری تهدیدم میکنی ، آقای لی انگار یادت رفته من ده برابر خودت ازت آتو دارم ، کسی میدونه که تو یک قاتلو عوضیی یا من بهشون بگم؟
+تو هم مثل مادرتی اخلاقت عوض نشده .
-چطورجرئت میکنی راجب مادرم حرف بزنی؟
+هی بس کن من فقط اومدم باهات حرف بزنم.
-ولی من با تو حرفی ندارم.
+درسته من نگفتم که تو با من حرف داری گفتم من با تو حرف دارم و تا گوش ندی از اینجا نمیرم
-باشه ولی اینجا نه بریم یک جای دیگه صحبت کنیم .
+باشه پس بیا خونم باهم حرف بزنیم
-من پامو تو اون خونه نمیزارم
+پس همینجا صحبت کنیم
-لعنتی باشه قبوله امیدوارم بعد از صحبتات دیگه نبینمت .
هان که از دویدن دوستش تعجب کرده بود پایین رفت و همه چیز رو وقتی که پیش ورودی شرکت وایساده بود دید و خیلی تعجب کرده بود لینو به سمت شرکت میومد که که فهمید هان داره بهش نگاه میکنه.
- تو از کی اینجایی؟
+از همون موقعی که دویدی پایین منم اومدم دنبالت.
-آها ،پس همچی رو دیدی؟!
+آره متاسفانه، اون کی بود؟اذیتت میکنه؟ اگر اذیتت میکنه که من نه من نمیتونم خودت بکشش.
-پدرم بود
+پس پدرت بود چییی پدرت بوددد با چشم های گرد شده به لینو نگاه کرد .
-چشمات از حدقه در اومد چرا اینجوری نگاه میکنی خب پدرم بود دیگه.
+اون کشتن و اینایی که گفتم به کل فراموشش کن 😅
لینو خندید و به سمت شرکت رفت و از نام سوری خواست تا هانو با قوانین شرکت آشنا کنه .
هانم مثل مرده های متحرک تو شرکت راه میرفت و کلی سوال تو ذهنش بود که جواب همش پیش لینو بود .
دیگه داشت کلافه میشد رفت پیش لینو و ...
ادامه دارد😌
۱.۸k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.