بابایی جونم 💛 ▪︎Part 5▪︎
بعد از نیم ساعت رسیدیم به مدرسه و همراه جانا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل اونجا همه بچه ها همراه پدر و مادرشون اومده بودن و جانا داشت با حسرت به اونا نگاه میکرد ، دلم واسه بچم سوخت اون دوست داشت مثل بقیه که باباشونم اومده بود باباش کنارش باشه این خواسته زیادی نبود ولی خب جیمین هم سرش شلوغه ، نشستم رو زانو هام و با جانا شروع به حرف زدن کردم
یونا: مامانی خوب حواستو تو کلاس جمع کن ببین خانم معلم چی میگه تو حرفای معلم نپر و بدون اجازه حرف نزن یا چیزیم نخور ، با هرکسیم دوست نشو دیدی کسیم باهات بد حرف زد فقط ازش دور شو و چیزی بهش نگو یادتم نره زنگ تفریح حتما خوراکیاتو بخوری ضعف نکنی باشه دختر گلم؟
جانا: چشم
یونا: افرین مامانی
جانا: مامان دلم برات تنگ میشه
یونا: عزیزم فقط ۶ ساعته بعدش میام دنبالت با هم میریم کلی خوش میگذرونیم
جانا: باشه
یونا: افرین حالا برو توصفت وایستا همون اولیست
جانا مادرش رو بوسید و باهاش خداحافظی کرد و آروم رفت سر صف ایستاد و برخلاف بچه های دیگه خیلی مظلوم و تنها بود منم منتظر شدم تا برن بالا و بعد برم خونه ، بالاخره بعد از بیست دقیقه همه رفتن بالا و منم رفتم خونه و به کارام رسیدم
(جانا)
رفتیم سرکلاس نشستیم و از اونجا که این مدرسه فقط برای افراد پولدار بود تعدادمون کم بود من توی سکوت روی میز اول نشستم و معلم بعد از چند دقیقه اومد سرکلاس اون خیلی مهربون بود و بعد از پرسیدن اسمامون شروع کرد به درس دادن ، چند ساعتی گذشت و مدرسه تموم شد راه افتادم تا زود تر برم پیش مامانم تازه یه دوستم تو مدرسه پیدا کرده بودم اون باباش یه کارگردان بود
(یونا)
پنج دقیقه قبل از تعطیل شدن جانا اومدم وایستادم تا بیاد راستش خودمم دلم براش تنگ شده بود یکدفعه دیدم بچه ها تعطیل شدن و جانا بدو بدو داره میاد سمتم و وقتی بهم رسید بغلم کرد
جانا: مامانی
یونا: عشق من خوش گذشت مدرسه؟
جانا: اوهوم یدونه دوست پیدا کردم معلممونم خیلی مهربونه
یونا: اووو خوبه پس بزن بریم رستوران
جانا: اخجونننن
به جانا کمک کردم تا سوار ماشین بشه و بعد خودمم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم
کپی ممنوع ❌
یونا: مامانی خوب حواستو تو کلاس جمع کن ببین خانم معلم چی میگه تو حرفای معلم نپر و بدون اجازه حرف نزن یا چیزیم نخور ، با هرکسیم دوست نشو دیدی کسیم باهات بد حرف زد فقط ازش دور شو و چیزی بهش نگو یادتم نره زنگ تفریح حتما خوراکیاتو بخوری ضعف نکنی باشه دختر گلم؟
جانا: چشم
یونا: افرین مامانی
جانا: مامان دلم برات تنگ میشه
یونا: عزیزم فقط ۶ ساعته بعدش میام دنبالت با هم میریم کلی خوش میگذرونیم
جانا: باشه
یونا: افرین حالا برو توصفت وایستا همون اولیست
جانا مادرش رو بوسید و باهاش خداحافظی کرد و آروم رفت سر صف ایستاد و برخلاف بچه های دیگه خیلی مظلوم و تنها بود منم منتظر شدم تا برن بالا و بعد برم خونه ، بالاخره بعد از بیست دقیقه همه رفتن بالا و منم رفتم خونه و به کارام رسیدم
(جانا)
رفتیم سرکلاس نشستیم و از اونجا که این مدرسه فقط برای افراد پولدار بود تعدادمون کم بود من توی سکوت روی میز اول نشستم و معلم بعد از چند دقیقه اومد سرکلاس اون خیلی مهربون بود و بعد از پرسیدن اسمامون شروع کرد به درس دادن ، چند ساعتی گذشت و مدرسه تموم شد راه افتادم تا زود تر برم پیش مامانم تازه یه دوستم تو مدرسه پیدا کرده بودم اون باباش یه کارگردان بود
(یونا)
پنج دقیقه قبل از تعطیل شدن جانا اومدم وایستادم تا بیاد راستش خودمم دلم براش تنگ شده بود یکدفعه دیدم بچه ها تعطیل شدن و جانا بدو بدو داره میاد سمتم و وقتی بهم رسید بغلم کرد
جانا: مامانی
یونا: عشق من خوش گذشت مدرسه؟
جانا: اوهوم یدونه دوست پیدا کردم معلممونم خیلی مهربونه
یونا: اووو خوبه پس بزن بریم رستوران
جانا: اخجونننن
به جانا کمک کردم تا سوار ماشین بشه و بعد خودمم نشستم پشت فرمون و حرکت کردم
کپی ممنوع ❌
۵۱.۷k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.