فیک عشق دردسرساز
«پارت:۳۶»
افتادو هزار تیکه شد..
همین یه کار کوچیک باعث شد توجه تهیونگ و آدمایی که اطرافم بودن بهم جلب بشه...
تهیونگ با دیدنم شوکه شد و بعد از ثانیه ای چشماش برق خاصی زد اومد بیاد سمتم که هایون پیش دستی کردو سریعتر اومد و بی توجه به بقیه گفت...
• مورا حالت خوبه؟ چته مگه جن دیدی؟
نگاهی بهش کردم...
• مواظب باش شیشه زیاد ریخته اینجا.
اومدم حرف بزنم که در ثانیه ای کشیده شدمو محکم خوردم به کسی...عطرشو که حس کردم تازه فهمیدم کیه!
بازومو گرفت و گفت....
-مورا؟
هایون نگاه عصبی ای به تهیونگ کرد و زد زیر دستش
• به چه حقی بهش دست میزنی؟
چشمای تهیونگ در لحظه رنگ خون گرفت و برگشت سمت صاحب صدا...
-فکر نکنم بهت ربطی داشته باشه!
+تمومش کنید
هردوشون نگاهم کردن
باصدای آرومتری ادامه دادم...
+خجالت نمیکشید دوتا مرد گنده؟اونم وسط مجلسی که همه دارن نگاه میکنن؟میخواین دلقک مجلس بشین؟
رفتم یه جای خلوت تر که حس کردم جفتشونم دارن میان.
نشستم رو صندلی میز کنار دیوار که جمعیت کمتری اونجا بود.
هردوشون نشستن کنارم،با نفرت به همدیگه نگاه میکردن.
چند دقیقه گذشت که اعلام کردن برای رقص بریم وسط سالن...
نگاه کلافه ای کردم که یه پسر اومد جلوم و دستشو دراز کرد...
° افتخار رقص میدین؟
همین یه جمله کافی بود که این دونفر باز شروع کنن!
+مگه کوری نمیبینی شوهر داره؟
• مرتیکه به چه جرعتی به ناموس من میگی بیا برقصیم؟
پسره گیج نگاه تهیونگ و هایون میکرد.
انگار من یه نفر بودم با دوتا بادیگارد!
پسره عذر خواهی کرد و رفت که شروع دوباره دعوای تهیونگ و هایون شد...
یقه همو گرفته بودن...
+ببین عوضی یبار، فقط یبار دیگه بشنوم اسمشو گفتی یا لقب ناموس خودتو بهش دادی زبونتو از ته میبرم!
• نه تو گوش کن! اون زن تو نیست که براش تعیین تکلیف میکنی! هرچیم دلم بخواد میگم.
مشت اول و تو صورت هایون زد که زن و دخترای اطراف جیغ کشیدن!
کل سالن برگشتن طرف تهیونگ و هایون که به جون هم افتاده بودن.
رسما مراسمو خراب کردن و همه با نگاه های بدی نگاه میکردن که باعث شد خجالت بکشم.
بزن بزنی راه افتاده بود که کسی جلو دارشون نبود.
با صدایی که تقریبا بی شباهت به جیغ نبود گفتم...
+تمومش کنید!
یقه ی خونی همو ول کردن که با حرص کیفمو برداشتمو از صاحب مراسم عذرخواهی کردمو رفتم بیرون.
جودی ام که معلوم نبود کجا بود اومدم جلوی تاکسی دست تکون دادم که وایساد و تا خواستم سوار بشم صدای نعره تهیونگ باعث شد دستم رو هوا خشک بشه!
-دستت به در ماشین بخوره دستتو میشکنم
برگشتم طرفش که حرفی بزنم که با دیدن قیافش لال شدمو و برای اولین بار ترسیدم
-من چقدر بدبخت شدم که با این همه ابهت و اسم و رسمم اومدم توی مراسم با یه مرتیکه عوضی دعوا میکنم که خانم خانما راه کج کنه بره
+تو آبرو واسه من نذاشتی تهیونگ
دستشو برد بالا که بکوبه تو دهنم که جلوی خودشو گرفت
+نه خجالت نکش بزن! همین یه کاری ام که نکردی بکن بزن خودتو راحت ک....
با بوسیده شدن لبام حرفم تو دهنم موند و قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد.
هلش دادم اما دریغ از یه میلی متر تکون خوردن.
صدای جیغ باعث شد هل شده از هم جدا بشیم.
برگشتم دیدم جودی داره جیغ میزنه و هایون با یه چاقو تو دستش داره به سمت تهیونگ حمله میکنه....
با هم درگیر شدن و ترسیدم که بلایی سر یکیشون بیاد رفتم تا جدا شون کنم که با فرو رفتن چاقوی تیز داخل شکمم بی حرکت موندم.
-ت...ت..تو...چ..چه...غلطی کردییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
• م...م...ورا؟؟؟؟؟؟
پاهام سست شد که روی زمین با دوتا زانوهام فرود اومدم
-مگه کوری ؟؟؟ زنگ بزن اورژانس
جودی سریع گوشیشو در آورد و با گریه کلماتی میگفت که هر لحظه برام گنگ تر و بی مفهوم تر میشد...
تهیونگ منو کشید تو بغلش و هایون از شوک اتفاقی که افتاده حتی پلکم نمیزد!
- مورا، مورا صدامو میشنوی؟تو نباید بخوابی خب؟؟؟ چشماتو باز نگهدار منو ببین میتونی منو ببینی؟تروخدا مورا
تصویر تهیونگ تار شد و بعدش تاریکی مطلق....
(لایک و کامنت فراموش نشه😘😘😘)
افتادو هزار تیکه شد..
همین یه کار کوچیک باعث شد توجه تهیونگ و آدمایی که اطرافم بودن بهم جلب بشه...
تهیونگ با دیدنم شوکه شد و بعد از ثانیه ای چشماش برق خاصی زد اومد بیاد سمتم که هایون پیش دستی کردو سریعتر اومد و بی توجه به بقیه گفت...
• مورا حالت خوبه؟ چته مگه جن دیدی؟
نگاهی بهش کردم...
• مواظب باش شیشه زیاد ریخته اینجا.
اومدم حرف بزنم که در ثانیه ای کشیده شدمو محکم خوردم به کسی...عطرشو که حس کردم تازه فهمیدم کیه!
بازومو گرفت و گفت....
-مورا؟
هایون نگاه عصبی ای به تهیونگ کرد و زد زیر دستش
• به چه حقی بهش دست میزنی؟
چشمای تهیونگ در لحظه رنگ خون گرفت و برگشت سمت صاحب صدا...
-فکر نکنم بهت ربطی داشته باشه!
+تمومش کنید
هردوشون نگاهم کردن
باصدای آرومتری ادامه دادم...
+خجالت نمیکشید دوتا مرد گنده؟اونم وسط مجلسی که همه دارن نگاه میکنن؟میخواین دلقک مجلس بشین؟
رفتم یه جای خلوت تر که حس کردم جفتشونم دارن میان.
نشستم رو صندلی میز کنار دیوار که جمعیت کمتری اونجا بود.
هردوشون نشستن کنارم،با نفرت به همدیگه نگاه میکردن.
چند دقیقه گذشت که اعلام کردن برای رقص بریم وسط سالن...
نگاه کلافه ای کردم که یه پسر اومد جلوم و دستشو دراز کرد...
° افتخار رقص میدین؟
همین یه جمله کافی بود که این دونفر باز شروع کنن!
+مگه کوری نمیبینی شوهر داره؟
• مرتیکه به چه جرعتی به ناموس من میگی بیا برقصیم؟
پسره گیج نگاه تهیونگ و هایون میکرد.
انگار من یه نفر بودم با دوتا بادیگارد!
پسره عذر خواهی کرد و رفت که شروع دوباره دعوای تهیونگ و هایون شد...
یقه همو گرفته بودن...
+ببین عوضی یبار، فقط یبار دیگه بشنوم اسمشو گفتی یا لقب ناموس خودتو بهش دادی زبونتو از ته میبرم!
• نه تو گوش کن! اون زن تو نیست که براش تعیین تکلیف میکنی! هرچیم دلم بخواد میگم.
مشت اول و تو صورت هایون زد که زن و دخترای اطراف جیغ کشیدن!
کل سالن برگشتن طرف تهیونگ و هایون که به جون هم افتاده بودن.
رسما مراسمو خراب کردن و همه با نگاه های بدی نگاه میکردن که باعث شد خجالت بکشم.
بزن بزنی راه افتاده بود که کسی جلو دارشون نبود.
با صدایی که تقریبا بی شباهت به جیغ نبود گفتم...
+تمومش کنید!
یقه ی خونی همو ول کردن که با حرص کیفمو برداشتمو از صاحب مراسم عذرخواهی کردمو رفتم بیرون.
جودی ام که معلوم نبود کجا بود اومدم جلوی تاکسی دست تکون دادم که وایساد و تا خواستم سوار بشم صدای نعره تهیونگ باعث شد دستم رو هوا خشک بشه!
-دستت به در ماشین بخوره دستتو میشکنم
برگشتم طرفش که حرفی بزنم که با دیدن قیافش لال شدمو و برای اولین بار ترسیدم
-من چقدر بدبخت شدم که با این همه ابهت و اسم و رسمم اومدم توی مراسم با یه مرتیکه عوضی دعوا میکنم که خانم خانما راه کج کنه بره
+تو آبرو واسه من نذاشتی تهیونگ
دستشو برد بالا که بکوبه تو دهنم که جلوی خودشو گرفت
+نه خجالت نکش بزن! همین یه کاری ام که نکردی بکن بزن خودتو راحت ک....
با بوسیده شدن لبام حرفم تو دهنم موند و قطره اشکی از گوشه چشمم سر خورد.
هلش دادم اما دریغ از یه میلی متر تکون خوردن.
صدای جیغ باعث شد هل شده از هم جدا بشیم.
برگشتم دیدم جودی داره جیغ میزنه و هایون با یه چاقو تو دستش داره به سمت تهیونگ حمله میکنه....
با هم درگیر شدن و ترسیدم که بلایی سر یکیشون بیاد رفتم تا جدا شون کنم که با فرو رفتن چاقوی تیز داخل شکمم بی حرکت موندم.
-ت...ت..تو...چ..چه...غلطی کردییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
• م...م...ورا؟؟؟؟؟؟
پاهام سست شد که روی زمین با دوتا زانوهام فرود اومدم
-مگه کوری ؟؟؟ زنگ بزن اورژانس
جودی سریع گوشیشو در آورد و با گریه کلماتی میگفت که هر لحظه برام گنگ تر و بی مفهوم تر میشد...
تهیونگ منو کشید تو بغلش و هایون از شوک اتفاقی که افتاده حتی پلکم نمیزد!
- مورا، مورا صدامو میشنوی؟تو نباید بخوابی خب؟؟؟ چشماتو باز نگهدار منو ببین میتونی منو ببینی؟تروخدا مورا
تصویر تهیونگ تار شد و بعدش تاریکی مطلق....
(لایک و کامنت فراموش نشه😘😘😘)
۴۸.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.