علی شمقدری
#علی_شمقدری
#معرفی_کتاب
#کتاب
#امام_خامنه_روحی_فداه
مروری بر #کتاب_متولد_چهل_و_دو به مناسبت دهه ی فجر
...آن زمان دوتا کار مهم از نظر صنعتی در مشهد بود که یکی شعربافی بود که الان به آن می گویند پارچه بافی یا نساجی و دیگری قالی بافی. در همین کوچه ی کربلا ، کوچه ی دراز گلی یک کارخانه ی شَعر بافی بود، کنار آن هم کارخانه قالی بافی بود. من رفتم کارخانه ی نساجی و شش ماه آنجا کار کردم . صبح تا ظهر می رفتم هفته ای شش تومان . کار خیلی سخت و طاقت فرسایی بود . شب کاری هم می کردم . محیط آنجا سخت و آزار دهنده بود ، از شاگردی شروع کردم تا اینکه استاد کار شدم و برای خودم یک شعر بافی درست کردم . بعضی شبها کار می کردم، با اینکه بچه بودم و شبهای کارخانه ترسناک بود . چراغ روشن میکردند به طوری که جلوی رویت روشن بود و پشت سرت تاریک و هر لحظه احساس می کردی که کسی پشت سرت ایستاده .
من روز شعر بافی می کردم و شبها میرفتم مسجد گوهر شاد دوره ی قرآن شیخ علی ، شعر بافی بود که به ما قرآن یاد میدادو قرائتمان را تصحیح میکرد.
در چنین شرایطی پدرو مادر، مواظب حلال و حرام ما بودند. شرایط مالی مردم خیلی بد بود. خربزه که می خوردیم تخمه هایش را جمع می کردیم، یک حلب هفده کیلویی پر می شد . بر میداشتم سر جوی آب می شستم بعد خشک میکردم و مصرف میکردیم، اشکنه درست می کردیم. وقتی نان جو تبدیل به گندم شد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.این مال زمان ما بود ، زمان پدرم که خیلی سخت تر بود.
پدرم می گفت ، زمان ما برای آتش کردن ، کبریت نبود سنگ چخماق بود که آن هم به سختی روشن می شدو میرفتم از خانه های همسایه آتش میگرفتم میآوردم، یک بار که رفتم به خانه ی همسایه گفتم ، آتش دارید؟ خانم همسایه گفت، قد قدشان برای ما است، تخمشان جای دیگر منظورش این بود میآیند آتش میبرند ولی چیزی از پخت و پز غذا برای ما نمی آوردند.
من شعربافی را ادامه دادم تا استاد کار شدم. بعد مدتی به دوره گردی و فروختن استکان نعلبکی رو آوردم.....
ادامه دارد...
#دهه_فجر_سالروز_بیرون_انداختن_سیاهی_و_جهل_و_فساد_مبارکباد
#معرفی_کتاب
#معرفی_کتاب
#کتاب
#امام_خامنه_روحی_فداه
مروری بر #کتاب_متولد_چهل_و_دو به مناسبت دهه ی فجر
...آن زمان دوتا کار مهم از نظر صنعتی در مشهد بود که یکی شعربافی بود که الان به آن می گویند پارچه بافی یا نساجی و دیگری قالی بافی. در همین کوچه ی کربلا ، کوچه ی دراز گلی یک کارخانه ی شَعر بافی بود، کنار آن هم کارخانه قالی بافی بود. من رفتم کارخانه ی نساجی و شش ماه آنجا کار کردم . صبح تا ظهر می رفتم هفته ای شش تومان . کار خیلی سخت و طاقت فرسایی بود . شب کاری هم می کردم . محیط آنجا سخت و آزار دهنده بود ، از شاگردی شروع کردم تا اینکه استاد کار شدم و برای خودم یک شعر بافی درست کردم . بعضی شبها کار می کردم، با اینکه بچه بودم و شبهای کارخانه ترسناک بود . چراغ روشن میکردند به طوری که جلوی رویت روشن بود و پشت سرت تاریک و هر لحظه احساس می کردی که کسی پشت سرت ایستاده .
من روز شعر بافی می کردم و شبها میرفتم مسجد گوهر شاد دوره ی قرآن شیخ علی ، شعر بافی بود که به ما قرآن یاد میدادو قرائتمان را تصحیح میکرد.
در چنین شرایطی پدرو مادر، مواظب حلال و حرام ما بودند. شرایط مالی مردم خیلی بد بود. خربزه که می خوردیم تخمه هایش را جمع می کردیم، یک حلب هفده کیلویی پر می شد . بر میداشتم سر جوی آب می شستم بعد خشک میکردم و مصرف میکردیم، اشکنه درست می کردیم. وقتی نان جو تبدیل به گندم شد از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم.این مال زمان ما بود ، زمان پدرم که خیلی سخت تر بود.
پدرم می گفت ، زمان ما برای آتش کردن ، کبریت نبود سنگ چخماق بود که آن هم به سختی روشن می شدو میرفتم از خانه های همسایه آتش میگرفتم میآوردم، یک بار که رفتم به خانه ی همسایه گفتم ، آتش دارید؟ خانم همسایه گفت، قد قدشان برای ما است، تخمشان جای دیگر منظورش این بود میآیند آتش میبرند ولی چیزی از پخت و پز غذا برای ما نمی آوردند.
من شعربافی را ادامه دادم تا استاد کار شدم. بعد مدتی به دوره گردی و فروختن استکان نعلبکی رو آوردم.....
ادامه دارد...
#دهه_فجر_سالروز_بیرون_انداختن_سیاهی_و_جهل_و_فساد_مبارکباد
#معرفی_کتاب
۳.۳k
۱۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.