part⁹ وقتی ازدواج کردید ولی سرطان ریه...
ویو ماسان *
خیلی مودب شده بود و اصن داشتم نمیتونستم ولی حس خاصیم نداشتم... نمیتونستم احساساتمو درک کنم حالا خیلی مهم نیست سرمو به اطراف تکون دادم تا از فکر در بیام همون موقع رسیدیم دم اون کاخ ...در باز شد و رفتیم داخل هوسوک پیاده شد و درو برام باز کرد و پیاده شدم و رفتم داخل .. بوی مضخرف الکل و سیگار ... به الکل حساسیت داشتم و حالم بد میشد ولی به روی خودم نیاوردم و رفتیم جلو همه بلند شدن .. رفتم جایی که باید بشینم نشستم اون بالا جای بزرگ ترین مافیا ها... نشستیم که لب زد *:
هوسوک *: خب .. الان باید چیک...
لوون *: خانم...ارباب لوییز به همراه بردشون اومدن ..میخوان باشما صحبت کنن...
ماسان *: اوکی ولی دفعه آخرت باشه وسط حرف ما میپری حالا برو ...
با لهن جدی و سردی صحبت میکردم و بهشون نگاه نمیکردم که لوییز اومد و دقیقا نشست کنارم ولی جامو تغییر ندادم که بردش رو زمین نشست ...چهار دست و پا حرکت میکرد و لباس خیلی بدی تنش بود ... به خودم اومدم و دیدم توست یکی کشیده شدم و دستش روش شونم اومد *
ویو هوسوک*
دیدم یارو خیلی بهش نزدیک شده دلم نمیخواست حتی بوی عطر ماسان بهش بخوره چه برسه به اینکه بخواد نزدیکش بشینه و بهش بچسبه ماسانو توی بغل خودم کشیدم متعجب نشد و لبخندی زد و بعد با صورت جدی گفت *
ماسان*:عوم...لوییز دوباره چی میخوای ؟
لوییز *: تورو لیدی ... ولی نمیدونستم مال یکی دیگه شدی ...(چش غره به هوسوک میره*)
ماسان *: من مال کسی نیستم ... ولی (دستشو میکشه رو صورت هوسوک) این یکی فرق داره ...
بالهن جدی ادامه دادم*:
هوسوک*: بگو چه زری داری ... اگه نداری هِرّی علاقه ای ندارم با تو حرف بزنه تو برو سراغ همون برده هات که لیاقت کسیو نداری ... (هوسوک لوییز رو میشناسه ولی لوییز نه)
خیلی مودب شده بود و اصن داشتم نمیتونستم ولی حس خاصیم نداشتم... نمیتونستم احساساتمو درک کنم حالا خیلی مهم نیست سرمو به اطراف تکون دادم تا از فکر در بیام همون موقع رسیدیم دم اون کاخ ...در باز شد و رفتیم داخل هوسوک پیاده شد و درو برام باز کرد و پیاده شدم و رفتم داخل .. بوی مضخرف الکل و سیگار ... به الکل حساسیت داشتم و حالم بد میشد ولی به روی خودم نیاوردم و رفتیم جلو همه بلند شدن .. رفتم جایی که باید بشینم نشستم اون بالا جای بزرگ ترین مافیا ها... نشستیم که لب زد *:
هوسوک *: خب .. الان باید چیک...
لوون *: خانم...ارباب لوییز به همراه بردشون اومدن ..میخوان باشما صحبت کنن...
ماسان *: اوکی ولی دفعه آخرت باشه وسط حرف ما میپری حالا برو ...
با لهن جدی و سردی صحبت میکردم و بهشون نگاه نمیکردم که لوییز اومد و دقیقا نشست کنارم ولی جامو تغییر ندادم که بردش رو زمین نشست ...چهار دست و پا حرکت میکرد و لباس خیلی بدی تنش بود ... به خودم اومدم و دیدم توست یکی کشیده شدم و دستش روش شونم اومد *
ویو هوسوک*
دیدم یارو خیلی بهش نزدیک شده دلم نمیخواست حتی بوی عطر ماسان بهش بخوره چه برسه به اینکه بخواد نزدیکش بشینه و بهش بچسبه ماسانو توی بغل خودم کشیدم متعجب نشد و لبخندی زد و بعد با صورت جدی گفت *
ماسان*:عوم...لوییز دوباره چی میخوای ؟
لوییز *: تورو لیدی ... ولی نمیدونستم مال یکی دیگه شدی ...(چش غره به هوسوک میره*)
ماسان *: من مال کسی نیستم ... ولی (دستشو میکشه رو صورت هوسوک) این یکی فرق داره ...
بالهن جدی ادامه دادم*:
هوسوک*: بگو چه زری داری ... اگه نداری هِرّی علاقه ای ندارم با تو حرف بزنه تو برو سراغ همون برده هات که لیاقت کسیو نداری ... (هوسوک لوییز رو میشناسه ولی لوییز نه)
۸.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.