part : 4
بعد دانشگاه ( ویو سولا )
با یونگی رفتم خونه لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو لپتاب و کلی تو اینستا چرخیدم و بله بالاخره صداش در اومد
÷ سولا چهخبرته انقدر تو اون کوفتی هستی ؟
_ خوب حوصلم پوکید
÷ خب بگو بریم شهر بازی
_ واقا ( ذوق )
÷ آره ..... بدو .. بدو از اون اینستا بیا بیرون
_ خندید
رفتم یه تیپ اسپرت زدم هنسوریمو برداشتم دیدم یونگیم آما دس و باهم رفتیم شهر بلزی بزرگ سئول ....
ویو جین
رفتم خونه یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم و چون حوصلم سر رفته بود آماده شدم و رفتم شهر بلزی بزرگ سئول تا خوشگذرونی کنم
که یونگی با سولا رو دیدم رفتم زدم پشت یونگی دیدم با عصبانیت برگشت که وقتی منو دید آروم شد
÷ نمیشه یه بار مثل آدم سلام کنی هیونگ ؟
+ نه ( خنده )
_ سلاام
+ س..... سلام
_ تو اینجا چیکار میکنی ؟
+ ک.... کی ... م.... من ؟
_ آره ..... ولی چرا لکنت گرفتی ؟ ( خنده )
+ ه ... هیچی .... خب من اومده بودم شهر بازی حوصلم سر رفته بودش 😅
_ آها باشع ....... خب داداش من می خوام سورتمه رو سوار شم
÷ مطمئنی خوشگلم
_ آهاا بابااا
÷ باوش ......... خانم یه بیلیط سورتمه
/ چشم جناب
( بیلیط رو گرفتن و سولا سوار شد )
محوش بودم که با صدای یونگی به خودم اومدم
÷ هوووووو پسر کجاهایییییی ؟
+ کوری ؟
÷ نه
+ پس چی میگی ؟
÷ هیچی ...... خب .. بریم پشمک بگیریم ؟
+ آره ..... بریم
ساری کم شد خرگوشا 🐇✨️🚶🏻♀️
با یونگی رفتم خونه لباس راحتی پوشیدم و رفتم تو لپتاب و کلی تو اینستا چرخیدم و بله بالاخره صداش در اومد
÷ سولا چهخبرته انقدر تو اون کوفتی هستی ؟
_ خوب حوصلم پوکید
÷ خب بگو بریم شهر بازی
_ واقا ( ذوق )
÷ آره ..... بدو .. بدو از اون اینستا بیا بیرون
_ خندید
رفتم یه تیپ اسپرت زدم هنسوریمو برداشتم دیدم یونگیم آما دس و باهم رفتیم شهر بلزی بزرگ سئول ....
ویو جین
رفتم خونه یه دوش ۵ مینی گرفتم اومدم و چون حوصلم سر رفته بود آماده شدم و رفتم شهر بلزی بزرگ سئول تا خوشگذرونی کنم
که یونگی با سولا رو دیدم رفتم زدم پشت یونگی دیدم با عصبانیت برگشت که وقتی منو دید آروم شد
÷ نمیشه یه بار مثل آدم سلام کنی هیونگ ؟
+ نه ( خنده )
_ سلاام
+ س..... سلام
_ تو اینجا چیکار میکنی ؟
+ ک.... کی ... م.... من ؟
_ آره ..... ولی چرا لکنت گرفتی ؟ ( خنده )
+ ه ... هیچی .... خب من اومده بودم شهر بازی حوصلم سر رفته بودش 😅
_ آها باشع ....... خب داداش من می خوام سورتمه رو سوار شم
÷ مطمئنی خوشگلم
_ آهاا بابااا
÷ باوش ......... خانم یه بیلیط سورتمه
/ چشم جناب
( بیلیط رو گرفتن و سولا سوار شد )
محوش بودم که با صدای یونگی به خودم اومدم
÷ هوووووو پسر کجاهایییییی ؟
+ کوری ؟
÷ نه
+ پس چی میگی ؟
÷ هیچی ...... خب .. بریم پشمک بگیریم ؟
+ آره ..... بریم
ساری کم شد خرگوشا 🐇✨️🚶🏻♀️
۴.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.