فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p10
دو روز بعد:
*از زبان هایون*
الان دوروز گذشته.... هممون با استرس نشسته بودیم و منتظر بودیم که زنگ بزنن، همینطور رو مبل نشسته بودم و آرنج دستام هم روی ران پاهام بود و دستامو توی هم قفل کرده بودم و گذاشته بودم رو لبم... یهو تلفن زنگ خورد و با سرعت رفتم جوابش دادم
هایون: الو، سلام.... بله خودمم.... بله.... چی؟اها.. بله خیلی ممنون... خدانگهدار
هانول: چیشد؟
هایون: ایششش کجای کارمون اشتباه بود؟
یونا: چیشد خووو؟
هانول: ردمون کردن
هانول: چیییییی؟
سانگ هیون: یعنی چه؟ شما که گفتین خوب انجامش دادین
هایون: بخدا خوب انجامشون دادیم!
یونا: انگار خدا میخواسته ردمون کنن، ولش کن هایون
هایون: تا نفهمم چرا ردمون کردن ول نمیکنم
*از زبان جونگ کوک*
تو اتاق بودم که یهو دیدم جیمین شیی و جین هیونگ اومدن داخل
جیمین: کوک، چرا ردشون کردی!؟
کوک: دلیل خاص خودمو دارم
جین: خب به ماهم بگو
کوک: اونا دخترن، میفهمی دختر
جیمین: خب؟
کوک: جیمین خودت خوب میدونی، من بعد از جونگ وون دیگه نمیخوام هیچ دختری بادیگارد بشه و بخواد از من محافظت کنه
جیمین خیلی ناراحت شد
جین: جونگ وون، خواهرته؟
کوک: اره
جین: حدس میزنم جیمینم معشوقش بوده
جیمین: درسته، کوک از اون روز به بعد دیگه نمیخواد هیچ دختری ازش محافظت کنه
جین: اها... ولی کوم از من به تو گفتن، نظرت عوض میشه من مطمئنم، اون دخترایی که من دیدم مخصوصا کیم هایون، دست نگهدار نیستن
کوک: نمیدونم هیونگ، من امشب به یه پارتی دعوتم و میخوام برم آماده شم
جیمین: برو خوش باش
کوک: فعلا
*از زبان هایون*
الان دوروز گذشته.... هممون با استرس نشسته بودیم و منتظر بودیم که زنگ بزنن، همینطور رو مبل نشسته بودم و آرنج دستام هم روی ران پاهام بود و دستامو توی هم قفل کرده بودم و گذاشته بودم رو لبم... یهو تلفن زنگ خورد و با سرعت رفتم جوابش دادم
هایون: الو، سلام.... بله خودمم.... بله.... چی؟اها.. بله خیلی ممنون... خدانگهدار
هانول: چیشد؟
هایون: ایششش کجای کارمون اشتباه بود؟
یونا: چیشد خووو؟
هانول: ردمون کردن
هانول: چیییییی؟
سانگ هیون: یعنی چه؟ شما که گفتین خوب انجامش دادین
هایون: بخدا خوب انجامشون دادیم!
یونا: انگار خدا میخواسته ردمون کنن، ولش کن هایون
هایون: تا نفهمم چرا ردمون کردن ول نمیکنم
*از زبان جونگ کوک*
تو اتاق بودم که یهو دیدم جیمین شیی و جین هیونگ اومدن داخل
جیمین: کوک، چرا ردشون کردی!؟
کوک: دلیل خاص خودمو دارم
جین: خب به ماهم بگو
کوک: اونا دخترن، میفهمی دختر
جیمین: خب؟
کوک: جیمین خودت خوب میدونی، من بعد از جونگ وون دیگه نمیخوام هیچ دختری بادیگارد بشه و بخواد از من محافظت کنه
جیمین خیلی ناراحت شد
جین: جونگ وون، خواهرته؟
کوک: اره
جین: حدس میزنم جیمینم معشوقش بوده
جیمین: درسته، کوک از اون روز به بعد دیگه نمیخواد هیچ دختری ازش محافظت کنه
جین: اها... ولی کوم از من به تو گفتن، نظرت عوض میشه من مطمئنم، اون دخترایی که من دیدم مخصوصا کیم هایون، دست نگهدار نیستن
کوک: نمیدونم هیونگ، من امشب به یه پارتی دعوتم و میخوام برم آماده شم
جیمین: برو خوش باش
کوک: فعلا
۶.۱k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.