فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت ۲۵
( شب )
از زبان سویونگ
آماده رفتن بودم مامان و بابام اومدن پیشم واسه خداحافظی مامانم گفت : سویونگ مطمئنی که اذیت نمیشی ؟ گفتم : نه مامان برای چی باید اذیت بشم بابام گفت : من با آقای پارک و مادره جیمین صحبت کردن اونا هم قضیه رو میدونن و هر دوشون پشت تو هستن و در هر شرایطی ازت حمایت میکنن
گفتم : ممنون بابا ، ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون چون خسته بودم با راننده رفتم و به نگهبان گفتم ماشینم رو بیاره
رسیدم به عمارتشون یه نفس عمیق کشیدم و وارد حیاط شدم در رو زدم خدمتکار در رو باز کرد همین که رفتم تو مامان و بابای جیمین اومدن استقبالم تزئین کردم و سلام کردم مامانش اومد دستم و گرفت و گفت : سویونگ ما پشتتیم میدونیم جیمین چه کاره اشتباهی کرده توی این راه موفق باشی تو میتونی جیمین رو مال خودت کنی گفتم : امیدوارم باباش گفت : از این به بعد ما رو مادر و پدر صدا کن «( پس یادتون بمونه که از این به بعد سویونگ به مامان و بابای خودش میگه مامان بابا به مامان و بابای جیمین میگه مادر و پدر )» گفتم : بله با اجازتون من میرم وسایلم رو بزارم تو اتاق ( اتاق مشترکشون که قبلا واسه جیمین بود ولی بعده ازدواج واسه دوتاشونه ) رفتم طبقه بالا توی اتاقمون وسایل ها رو گذاشتم توی کمد خیلی خسته بودم برای همین رفتم حموم
از زبان جیمین
اومدم خونه که ماشین سویونگ رو دیدم حتما اومده
رفتم داخل به مامان و بابا یه سلام کوتاهی کردم و رفتم طبقه بالا رفتم داخل اتاقم که دیدم سویونگ همه وسایل هاش رو گذاشته اینجا یعنی قراره باهم بمونیم
از زبان سویونگ
کارم دیگه توی حموم تموم شد حوله ذو پیچیدم دوره موهام و خودم همچنان آهنگ خونان اومدم بیرون که با جیمین روبه رو شدم گفتم : روتو برگردونننننن گفت : مگه تو صدای در رو نشنیدی نمیگی یکی میاد توی اتاق گفتم : برو بیرون به من حرص نده دمپاییم رو درآوردم و انداختم پشتش اَه دیوونه لباسام رو پوشیدم و موهامم خشک کردم رفتم روی تخت میخواستم بخوابم که جیمین اومد تو گفت : اونجا نه گفتم : چیو اونجا نه گفت : مگه اصلا خودت اتاق نداری که اومدی اتاق من بلند شدم رفتم پیشش مثلا میخواستم جذاب بازی در بیارم 😂انگشتام رو کشیدم روی شونش و دمه گوشش آروم گفتم : من نه ما اینجا اتاق ماست ، صورتش رو برگردوند سمتم صورتامون فقط چند میلی متر فاصله داشت آروم گفت : تو از عواقبش نمیترسی جدی شدم و گفتم: چه عواقبی گفت : دوست داری بدونی گفتم : نه نمیخوام
فوراً از دستش در رفتم و روی تخت چشمام هم بستم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
رفتم پایین به مامان و بابای جیمین سلام کردم جیمین نشسته بود سره سفره در مورده کار و شرکت بابا پدر صحبت کردیم آخرش جیمین گفت : بابا از امروز میونگ هم با ما کار....
از زبان سویونگ
آماده رفتن بودم مامان و بابام اومدن پیشم واسه خداحافظی مامانم گفت : سویونگ مطمئنی که اذیت نمیشی ؟ گفتم : نه مامان برای چی باید اذیت بشم بابام گفت : من با آقای پارک و مادره جیمین صحبت کردن اونا هم قضیه رو میدونن و هر دوشون پشت تو هستن و در هر شرایطی ازت حمایت میکنن
گفتم : ممنون بابا ، ازشون خداحافظی کردم و رفتم بیرون چون خسته بودم با راننده رفتم و به نگهبان گفتم ماشینم رو بیاره
رسیدم به عمارتشون یه نفس عمیق کشیدم و وارد حیاط شدم در رو زدم خدمتکار در رو باز کرد همین که رفتم تو مامان و بابای جیمین اومدن استقبالم تزئین کردم و سلام کردم مامانش اومد دستم و گرفت و گفت : سویونگ ما پشتتیم میدونیم جیمین چه کاره اشتباهی کرده توی این راه موفق باشی تو میتونی جیمین رو مال خودت کنی گفتم : امیدوارم باباش گفت : از این به بعد ما رو مادر و پدر صدا کن «( پس یادتون بمونه که از این به بعد سویونگ به مامان و بابای خودش میگه مامان بابا به مامان و بابای جیمین میگه مادر و پدر )» گفتم : بله با اجازتون من میرم وسایلم رو بزارم تو اتاق ( اتاق مشترکشون که قبلا واسه جیمین بود ولی بعده ازدواج واسه دوتاشونه ) رفتم طبقه بالا توی اتاقمون وسایل ها رو گذاشتم توی کمد خیلی خسته بودم برای همین رفتم حموم
از زبان جیمین
اومدم خونه که ماشین سویونگ رو دیدم حتما اومده
رفتم داخل به مامان و بابا یه سلام کوتاهی کردم و رفتم طبقه بالا رفتم داخل اتاقم که دیدم سویونگ همه وسایل هاش رو گذاشته اینجا یعنی قراره باهم بمونیم
از زبان سویونگ
کارم دیگه توی حموم تموم شد حوله ذو پیچیدم دوره موهام و خودم همچنان آهنگ خونان اومدم بیرون که با جیمین روبه رو شدم گفتم : روتو برگردونننننن گفت : مگه تو صدای در رو نشنیدی نمیگی یکی میاد توی اتاق گفتم : برو بیرون به من حرص نده دمپاییم رو درآوردم و انداختم پشتش اَه دیوونه لباسام رو پوشیدم و موهامم خشک کردم رفتم روی تخت میخواستم بخوابم که جیمین اومد تو گفت : اونجا نه گفتم : چیو اونجا نه گفت : مگه اصلا خودت اتاق نداری که اومدی اتاق من بلند شدم رفتم پیشش مثلا میخواستم جذاب بازی در بیارم 😂انگشتام رو کشیدم روی شونش و دمه گوشش آروم گفتم : من نه ما اینجا اتاق ماست ، صورتش رو برگردوند سمتم صورتامون فقط چند میلی متر فاصله داشت آروم گفت : تو از عواقبش نمیترسی جدی شدم و گفتم: چه عواقبی گفت : دوست داری بدونی گفتم : نه نمیخوام
فوراً از دستش در رفتم و روی تخت چشمام هم بستم اصلا نفهمیدم کی خوابم برد
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
رفتم پایین به مامان و بابای جیمین سلام کردم جیمین نشسته بود سره سفره در مورده کار و شرکت بابا پدر صحبت کردیم آخرش جیمین گفت : بابا از امروز میونگ هم با ما کار....
۱۳۶.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.