پارت 1⚡
جلسه هاشیراها
ارباب: قراره یه هاشیرای جدید بیاد
میتسوری: ارباب دختره یا پسر
ارباب: خب فک کنم الاناس برسه
ات: سلام ارباب ببخشید که دیر کردم
ارباب: اشکال نداره میتونی خودت رو معرفی کنی
ات: سلام من ات هستم هاشیرای یخ خوشبختم
ارباب: این روزا شیطان های رده بالایی دیده شده اند و شما خودتون میتونید انتخاب بکنین با کی برید من دیگه میرم
(بعد از رفتن ارباب)
(همه خودشون رو معرفی کردند)
رنگکوکو: ات میتونیم باهم بریم
ات: باش
میتسوری: من با اوبانای میرم
سانمی: منم با مویچیرو
ات: بهتره چند نفر اینجا بمونند
اوبانای: چرا
ات: رنگکوکو میشه جوابشو بدی
رنگکوکو: خب راستش ممکنه واسه گول زدن ما اینکارو کرده باشند و آخرش موزان به ارباب آسیب بزنه
اوبانای: منطقی بود
(بعد از رفتن همه)
رنگکوکو: ات میگم شب راه بیفتیم بهتره
ات: باشه
رنگکوکو: همیشه ساکتی
ات: آره دوست ندارم زیاد حرف بزنم
رنگکوکو: باشه
ات: من میرم آماده شم
رنگکوکو: منم همینطور
ویو ات
(رفتم آماده بشم اول یه دوش گرفتم و بعد شمشیرمو تیز کردم و رفتم پیش رنگکوکو)
ات: سلام آماده ای
رنگکوکو: آره بیا بریم
(توی راه بودیم که یه شیطان رو دیدیم که داره آدمارو میخوره)
ات: قلب منجمد فرم اول (سر شیطان رو بریدم)
رنگکوکو: کارت عالی بود حالا باید به زخمی ها کمک کنیم
ات: باشه
(داشتیم راه میرفتیم که رنگکوکو پرسید)
رنگکوکو: میشه درباره گذشته ات بگی
ات: باشه خب وقتی 5 سالم بود شب بود و بیرون بازی میکردم که وقتی وارد خونه شدم دیدم پدر و مادرم تیکه تیکه شدند و من اصلا گریه نمیکردم نمیدونم چرا دنبال اون شیطان لعنتی بودم ولی هیچ وقت پیداش نکردم و از اون به بعد ارباب بهم آموزش داد که یه شیطان کش شدم
رنگکوکو: من واقعا متاسفم
ات: اشکالی نداره
رنگکوکو: امشب باید بریم به اقامتگاه
ات: باشه
ارباب: قراره یه هاشیرای جدید بیاد
میتسوری: ارباب دختره یا پسر
ارباب: خب فک کنم الاناس برسه
ات: سلام ارباب ببخشید که دیر کردم
ارباب: اشکال نداره میتونی خودت رو معرفی کنی
ات: سلام من ات هستم هاشیرای یخ خوشبختم
ارباب: این روزا شیطان های رده بالایی دیده شده اند و شما خودتون میتونید انتخاب بکنین با کی برید من دیگه میرم
(بعد از رفتن ارباب)
(همه خودشون رو معرفی کردند)
رنگکوکو: ات میتونیم باهم بریم
ات: باش
میتسوری: من با اوبانای میرم
سانمی: منم با مویچیرو
ات: بهتره چند نفر اینجا بمونند
اوبانای: چرا
ات: رنگکوکو میشه جوابشو بدی
رنگکوکو: خب راستش ممکنه واسه گول زدن ما اینکارو کرده باشند و آخرش موزان به ارباب آسیب بزنه
اوبانای: منطقی بود
(بعد از رفتن همه)
رنگکوکو: ات میگم شب راه بیفتیم بهتره
ات: باشه
رنگکوکو: همیشه ساکتی
ات: آره دوست ندارم زیاد حرف بزنم
رنگکوکو: باشه
ات: من میرم آماده شم
رنگکوکو: منم همینطور
ویو ات
(رفتم آماده بشم اول یه دوش گرفتم و بعد شمشیرمو تیز کردم و رفتم پیش رنگکوکو)
ات: سلام آماده ای
رنگکوکو: آره بیا بریم
(توی راه بودیم که یه شیطان رو دیدیم که داره آدمارو میخوره)
ات: قلب منجمد فرم اول (سر شیطان رو بریدم)
رنگکوکو: کارت عالی بود حالا باید به زخمی ها کمک کنیم
ات: باشه
(داشتیم راه میرفتیم که رنگکوکو پرسید)
رنگکوکو: میشه درباره گذشته ات بگی
ات: باشه خب وقتی 5 سالم بود شب بود و بیرون بازی میکردم که وقتی وارد خونه شدم دیدم پدر و مادرم تیکه تیکه شدند و من اصلا گریه نمیکردم نمیدونم چرا دنبال اون شیطان لعنتی بودم ولی هیچ وقت پیداش نکردم و از اون به بعد ارباب بهم آموزش داد که یه شیطان کش شدم
رنگکوکو: من واقعا متاسفم
ات: اشکالی نداره
رنگکوکو: امشب باید بریم به اقامتگاه
ات: باشه
۲.۴k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.