خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۱
این داستان از ذهن نویسنده هست پس حمایت کنید
( از دید ماکیا )
یکی وارد عمارت شد وقتی صدای پاشو شنیدم دویدم پایین و بغلش کردم ولی دیدم اون کسی که فکر میکردم نیست ترسیدم و ازش دور شدم خوردم به دیوار و افتادم اون اومد تا بگیرتم منم جیغ زدم تانیکو صدام رو شنید و دوید پایین و مشت زد تو صورتش
تانیکو : ماکیا حالت خوبه
ماکیا : آ...آره اون چیه تانیکو ؟!
تانیکو : نمیدونم ولی هرچی هست اونی که فکر میکنیم نیست
من بلند شدم و دویدم یه لگد زدم تو صورتش و بادیگارد هارو صدا زدم که بگیرنش من و تانیکو فقط ۵ سال داشتیم ولی خیلی قوی بودیم وقتی مامان بابا اومدن ما داستان رو بهشون گفتیم و اونا فهمیدن این کار یکی از دوشمنامون بود اونا گفتن شاید میخواستن منو گروگان بگیرن تا بابا رو بکشن ( ادامه دارد )
تا پارت بعدی بای
کپی ممنوع
پارت ۱
این داستان از ذهن نویسنده هست پس حمایت کنید
( از دید ماکیا )
یکی وارد عمارت شد وقتی صدای پاشو شنیدم دویدم پایین و بغلش کردم ولی دیدم اون کسی که فکر میکردم نیست ترسیدم و ازش دور شدم خوردم به دیوار و افتادم اون اومد تا بگیرتم منم جیغ زدم تانیکو صدام رو شنید و دوید پایین و مشت زد تو صورتش
تانیکو : ماکیا حالت خوبه
ماکیا : آ...آره اون چیه تانیکو ؟!
تانیکو : نمیدونم ولی هرچی هست اونی که فکر میکنیم نیست
من بلند شدم و دویدم یه لگد زدم تو صورتش و بادیگارد هارو صدا زدم که بگیرنش من و تانیکو فقط ۵ سال داشتیم ولی خیلی قوی بودیم وقتی مامان بابا اومدن ما داستان رو بهشون گفتیم و اونا فهمیدن این کار یکی از دوشمنامون بود اونا گفتن شاید میخواستن منو گروگان بگیرن تا بابا رو بکشن ( ادامه دارد )
تا پارت بعدی بای
کپی ممنوع
۸۴
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.