پارت ۳ مجبورم کوتاه پارت بدم
*یوکی ۱۲ ساله
صبح با صدای آی(خدمتکارشون)از خواب بیدار شدم. فردا باید برم مدرسه
از تخت بلند شدم دنپایی هامو پوشیدم به سمت دست شویی رفتم تا کار های مربوطه رو انجام بدم..
به سمت میز صبحانه رفتم تا صبحانه بخورم..
مثل همیشه انواع مختلف غذا روی میز چیده شده بود
نگاهی به اطرافم کردم دیدم مادر و پدرم نیستند
یوکی:آی مادر و پدرم دوباره کار داشتن نه*با صدای ناراحت
آی:بله خانم
یوکی:میشه حموم رو آماده کنی بعدش میخوام با دوستم برم خرید^^
آی:چشم خوشحالم که دوست پیدا کردید^^
یوکی: ممنون^^
به سمت حموم رفتم خودم رو داخل وان آب گرم رها کردم ...
یوکی:خیلی خوبه...
از وان حمام دل کندم و به سمت اتاقم رفتم لباسامو پوشیدم زنگ زدم به اما چان
*مکالمه اما و یوکی یوکی=÷ اما=+
÷الو.. سلام اما چان خوبی یوکیم^^
+سلامممم یوکییییی خوشحالم زنگ زدی ممنون خوبم^^
کاری داشتی.؟
÷منم همین طور ^^آره میای بریم خرید به حساب من^^
+آرهههههههه خیلی ممنون یوکی^^ به مایکی هم میگم بیاد
÷باش میام دنبالت ^^ میبینیمت بای
+ باییییییییی
*پایان مکالمه
اییییوووللللللل اما و مایکی میان بریم بیرون
سریع لباسامو پوشیدم پیش دایچی(راننده شخصی)رفتم
یوکی :سلام دایچی میخوام با دوستام برم بیرون میشه برسونیمون ^^
دایچی: حتما بانو^^
یوکی: مرسیییییییی
سوار ماشین شدم آدرس خونه سانو رو دادم دایچی
رسیدیم پیاده شدم در زدم شینچیرو سان درو باز کرد
شینچیرو:سلام یوکی اومدی دنبال مایکی و اما الان صداشون میزنم
امااااااااااااااااااا ماااایکیییییییی گمشید بیاید پایین اومدن دنبالتون *داد گوش کر کن🤣💔
پدربزرگ:آروم تر بلندگووووو*داد
شینچیرو:چشم
یوکی:*خنده
اما:یوکیییییییی خوشحالم امدییییییی بریمممممممم مایکی بیااااا دیگههه*داد
*پریدن بغل یوکی
یوکی:منم همین طور اما چان ^^
اما: *در اومدن از بغل
اما صدام کن یوکی ^^
مایکی:اومدم بریم^^
اما و یوکی:بریممممم
شینچیرو:خوش بگذره ^^
اما و مایکی و یوکی سوار ماشین شدن به سمت پاساژ رفتن
اما و یوکی: اول بریم لباس بخریم
مایکی:چقدر همزمان *خنده
اما:آره*خنده
یوکی:بریم دیگه این مغازه چیز های قشنگی داره
راستی مایکی و اما شما کدوم مدرسه میرید^^
مایکی:مدرسه ****
اما:مدرسه ***
یوکی:ایوللللل مایکی قراره هم مدرسه ای باشیمممممم
مایکی:آرههههههه
اما:خیلی بیشورین منو تنها میزارین قهرم
یوکی:نه اما من همیشه پیشتم *بغل کردن بوس کردن لپ اما
اما: واقعا؟
یوکی:آره^^
مایکی:من هویجم-_-
یوکی :*بغل کردن مایکی
نچ دورایاکی هستی ^^
اما: حق*خنده
مایکی:*سرخ
خوب..بریم..دیگه
اماو یوکی:بریم
صبح با صدای آی(خدمتکارشون)از خواب بیدار شدم. فردا باید برم مدرسه
از تخت بلند شدم دنپایی هامو پوشیدم به سمت دست شویی رفتم تا کار های مربوطه رو انجام بدم..
به سمت میز صبحانه رفتم تا صبحانه بخورم..
مثل همیشه انواع مختلف غذا روی میز چیده شده بود
نگاهی به اطرافم کردم دیدم مادر و پدرم نیستند
یوکی:آی مادر و پدرم دوباره کار داشتن نه*با صدای ناراحت
آی:بله خانم
یوکی:میشه حموم رو آماده کنی بعدش میخوام با دوستم برم خرید^^
آی:چشم خوشحالم که دوست پیدا کردید^^
یوکی: ممنون^^
به سمت حموم رفتم خودم رو داخل وان آب گرم رها کردم ...
یوکی:خیلی خوبه...
از وان حمام دل کندم و به سمت اتاقم رفتم لباسامو پوشیدم زنگ زدم به اما چان
*مکالمه اما و یوکی یوکی=÷ اما=+
÷الو.. سلام اما چان خوبی یوکیم^^
+سلامممم یوکییییی خوشحالم زنگ زدی ممنون خوبم^^
کاری داشتی.؟
÷منم همین طور ^^آره میای بریم خرید به حساب من^^
+آرهههههههه خیلی ممنون یوکی^^ به مایکی هم میگم بیاد
÷باش میام دنبالت ^^ میبینیمت بای
+ باییییییییی
*پایان مکالمه
اییییوووللللللل اما و مایکی میان بریم بیرون
سریع لباسامو پوشیدم پیش دایچی(راننده شخصی)رفتم
یوکی :سلام دایچی میخوام با دوستام برم بیرون میشه برسونیمون ^^
دایچی: حتما بانو^^
یوکی: مرسیییییییی
سوار ماشین شدم آدرس خونه سانو رو دادم دایچی
رسیدیم پیاده شدم در زدم شینچیرو سان درو باز کرد
شینچیرو:سلام یوکی اومدی دنبال مایکی و اما الان صداشون میزنم
امااااااااااااااااااا ماااایکیییییییی گمشید بیاید پایین اومدن دنبالتون *داد گوش کر کن🤣💔
پدربزرگ:آروم تر بلندگووووو*داد
شینچیرو:چشم
یوکی:*خنده
اما:یوکیییییییی خوشحالم امدییییییی بریمممممممم مایکی بیااااا دیگههه*داد
*پریدن بغل یوکی
یوکی:منم همین طور اما چان ^^
اما: *در اومدن از بغل
اما صدام کن یوکی ^^
مایکی:اومدم بریم^^
اما و یوکی:بریممممم
شینچیرو:خوش بگذره ^^
اما و مایکی و یوکی سوار ماشین شدن به سمت پاساژ رفتن
اما و یوکی: اول بریم لباس بخریم
مایکی:چقدر همزمان *خنده
اما:آره*خنده
یوکی:بریم دیگه این مغازه چیز های قشنگی داره
راستی مایکی و اما شما کدوم مدرسه میرید^^
مایکی:مدرسه ****
اما:مدرسه ***
یوکی:ایوللللل مایکی قراره هم مدرسه ای باشیمممممم
مایکی:آرههههههه
اما:خیلی بیشورین منو تنها میزارین قهرم
یوکی:نه اما من همیشه پیشتم *بغل کردن بوس کردن لپ اما
اما: واقعا؟
یوکی:آره^^
مایکی:من هویجم-_-
یوکی :*بغل کردن مایکی
نچ دورایاکی هستی ^^
اما: حق*خنده
مایکی:*سرخ
خوب..بریم..دیگه
اماو یوکی:بریم
۳.۵k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.