Part:41
Part:41
تهیونگ و سولی باهم رفتن داخل
$چرا انقد طولش دادین عهه
٪چیکارشون داریی
+بستونه دیگه عهه پاشید جم کنید بریم
$عاعا کجا من میهام یشب دیگه هم اینجا بمونم
-من مشکلی ندارم میتونم آدم بفرستم که بیان دنبال تهیون که فردا بره مدرسه ما میتونیم امشب بمونیم و فردا بریم
+تهیون شب کجا بخابه بعد؟
٪بگم جین بیاد؟
-اره جین زنگ بزن بگو بیاد
+جین کیه؟
٪جین هیونگ منه و تهیون رو خیلی دوست داره دیروزم همش میگفت تهیون رو ببریم پیشش و خودمون بیایم ولی دیه نشد الان زنگ میزنم میگم آدم بفرسته دنبال تهیون
-اوکی برو
+عاا پس هیونگته
٪اره من رفتم زنگ بزنم
دست یونا رو کشید برد بالا تو اتاق تو نگاه یونا موج میزد که التماس میکرد نزار ببرتمم سولی خندید و تهیونگ به سولی نگاه میکرد غرق نگاه کردنش شد توی خنده هاش غرق شد دختر به این زیبایی وجود داشت؟ غرق در نگاهش شد که تهیون حرفی زد
&بابایی واقعا عاشق شدییی هااا(خنده)
+اهمم
-اره پسرم عاشق شدم عاشقی کمشه من روانیش شدم من دیوونشممم
+یاا تهیونگاا خجالتم نده(گونه هاش سرخ شد)
کوک و یونا*
$چرا منو کشوندی بالااا
٪چون کارت داشتم
$زود زنگ بزن بریمم
٪باشه
کوک زنگ زود به جین و باهاش صحبت کرد و جین یکی از آدماشو فرستاد دنبال تهیون و گفت با سرعت بره مه زود تهیون رو ببره پیشش بعد از اینکه قط کرد برگشت و دید یونا کلافه داره نگاهش میکنه
$خب بریم پایین
٪وایسا ببینم لیدی
کوک رفت جلو یونا عقب رفت کوک انقد بهش نزدیک شد ک یونا دیگه به دیوار برخورد کرده بود کوک یونارو بین دوتا دستاش زندانی کرده بود
$چ...چ...چیکار م..میکنی..کوک..ولم کن
٪اومم نمیخام میخام طعم لباتو بچشم بیب
$کوکک ولم ک..
کوک لبای یونارو به دندون گرفت و بعد شروع کرد به میک زدن یونا همکاری نمیکرد و توی شک بود با گازی ک کوک از لباش گرفت فهمید که باید همکاری کنه اونم هماهنگ شد از هم جدا شدن که ایندفعه یونا بعد از نفس گرفتن لباشو به لبای کوک کوبید کوک دستاشو گذاشت روی کمر یونا و....
تهیونگ و سولی باهم رفتن داخل
$چرا انقد طولش دادین عهه
٪چیکارشون داریی
+بستونه دیگه عهه پاشید جم کنید بریم
$عاعا کجا من میهام یشب دیگه هم اینجا بمونم
-من مشکلی ندارم میتونم آدم بفرستم که بیان دنبال تهیون که فردا بره مدرسه ما میتونیم امشب بمونیم و فردا بریم
+تهیون شب کجا بخابه بعد؟
٪بگم جین بیاد؟
-اره جین زنگ بزن بگو بیاد
+جین کیه؟
٪جین هیونگ منه و تهیون رو خیلی دوست داره دیروزم همش میگفت تهیون رو ببریم پیشش و خودمون بیایم ولی دیه نشد الان زنگ میزنم میگم آدم بفرسته دنبال تهیون
-اوکی برو
+عاا پس هیونگته
٪اره من رفتم زنگ بزنم
دست یونا رو کشید برد بالا تو اتاق تو نگاه یونا موج میزد که التماس میکرد نزار ببرتمم سولی خندید و تهیونگ به سولی نگاه میکرد غرق نگاه کردنش شد توی خنده هاش غرق شد دختر به این زیبایی وجود داشت؟ غرق در نگاهش شد که تهیون حرفی زد
&بابایی واقعا عاشق شدییی هااا(خنده)
+اهمم
-اره پسرم عاشق شدم عاشقی کمشه من روانیش شدم من دیوونشممم
+یاا تهیونگاا خجالتم نده(گونه هاش سرخ شد)
کوک و یونا*
$چرا منو کشوندی بالااا
٪چون کارت داشتم
$زود زنگ بزن بریمم
٪باشه
کوک زنگ زود به جین و باهاش صحبت کرد و جین یکی از آدماشو فرستاد دنبال تهیون و گفت با سرعت بره مه زود تهیون رو ببره پیشش بعد از اینکه قط کرد برگشت و دید یونا کلافه داره نگاهش میکنه
$خب بریم پایین
٪وایسا ببینم لیدی
کوک رفت جلو یونا عقب رفت کوک انقد بهش نزدیک شد ک یونا دیگه به دیوار برخورد کرده بود کوک یونارو بین دوتا دستاش زندانی کرده بود
$چ...چ...چیکار م..میکنی..کوک..ولم کن
٪اومم نمیخام میخام طعم لباتو بچشم بیب
$کوکک ولم ک..
کوک لبای یونارو به دندون گرفت و بعد شروع کرد به میک زدن یونا همکاری نمیکرد و توی شک بود با گازی ک کوک از لباش گرفت فهمید که باید همکاری کنه اونم هماهنگ شد از هم جدا شدن که ایندفعه یونا بعد از نفس گرفتن لباشو به لبای کوک کوبید کوک دستاشو گذاشت روی کمر یونا و....
۸.۴k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.