رمان پرستار بچه 💜✨
رمان پرستار بچه 💜✨
پارت: ²
با انیل رفتیم تو اتاقش که یهو صدای داد آقای جئون جونگ کوک بلند شد
کوک : مگه نگفتم مراقبش باشین؟ (با داد وحشتناک)
خدمتکارها: ب...ب...ببخشی...د....قر....با....ن
کوک: برید تا اخراجتون نکردم
خدمتکار ها : چشم
یهو انیل زد زیر گریه حتما ترسیده پس بغلش کردم
ات : شش گریه نکن انیل خانم انیل باید بخنده
خنده روی لباش امد
انیل : تاله بازی تونیم؟ (خاله بازی کنیم)
ات : حتما
انیل : بلیم بازی
از دید کوک : دختره ات خیلی بامزه بود و یهو صدام کردن فهمیدم که آن روز که نبودم انیل سرش خورده به دیوار و خون آمده(خوب عیبی نداره اخراج کردن هم ندارههه) و من چیزی نگفتن پس رفتم تو اتاق انیل دیدم با ات داره بازی میکنه
کوک : انیل بیا ببینم
انیل : تیشده بابا؟
کوک : (بغلش کرد) تو سرت خورده به دیوار به من نگفتی؟ (اخم)
انیل: ببخشید
کوک : (بغلش کرد)
ات : سرش خون امده؟
کوک : اهوم
ات : اخی
کوک : خوب انیل موافقی با خاله بریم بیرون سه تایی؟
انیل : آله
کوک : تو موردی نداری ات؟
ات : نه آقای جئون
کوک : بهم بگو کوک
ات : چشم
کوک : لطفا رسمی صحبت نکن
ات : چشم یعنی چیز باشه
کوک : خوبه
لباس پوشیدیم و رفتیم
کوک : بریم انیل؟
انیل: اله و بلیم
از دید ات : رسیدیم شهر بازی انیل گفت بریم سوار اسب بشیم و رفتیم سه تایی سوار یه اسب شدیم و خوراکی خوردیم انیل میخواست اون بازی هایی که جایزه دارن رو بگیره و من براش بازی کردم و یه خرس براش گرفتم
نشسته بودیم رو صندلی که یهو..........
پایان پارت ² ✨💜
پارت: ²
با انیل رفتیم تو اتاقش که یهو صدای داد آقای جئون جونگ کوک بلند شد
کوک : مگه نگفتم مراقبش باشین؟ (با داد وحشتناک)
خدمتکارها: ب...ب...ببخشی...د....قر....با....ن
کوک: برید تا اخراجتون نکردم
خدمتکار ها : چشم
یهو انیل زد زیر گریه حتما ترسیده پس بغلش کردم
ات : شش گریه نکن انیل خانم انیل باید بخنده
خنده روی لباش امد
انیل : تاله بازی تونیم؟ (خاله بازی کنیم)
ات : حتما
انیل : بلیم بازی
از دید کوک : دختره ات خیلی بامزه بود و یهو صدام کردن فهمیدم که آن روز که نبودم انیل سرش خورده به دیوار و خون آمده(خوب عیبی نداره اخراج کردن هم ندارههه) و من چیزی نگفتن پس رفتم تو اتاق انیل دیدم با ات داره بازی میکنه
کوک : انیل بیا ببینم
انیل : تیشده بابا؟
کوک : (بغلش کرد) تو سرت خورده به دیوار به من نگفتی؟ (اخم)
انیل: ببخشید
کوک : (بغلش کرد)
ات : سرش خون امده؟
کوک : اهوم
ات : اخی
کوک : خوب انیل موافقی با خاله بریم بیرون سه تایی؟
انیل : آله
کوک : تو موردی نداری ات؟
ات : نه آقای جئون
کوک : بهم بگو کوک
ات : چشم
کوک : لطفا رسمی صحبت نکن
ات : چشم یعنی چیز باشه
کوک : خوبه
لباس پوشیدیم و رفتیم
کوک : بریم انیل؟
انیل: اله و بلیم
از دید ات : رسیدیم شهر بازی انیل گفت بریم سوار اسب بشیم و رفتیم سه تایی سوار یه اسب شدیم و خوراکی خوردیم انیل میخواست اون بازی هایی که جایزه دارن رو بگیره و من براش بازی کردم و یه خرس براش گرفتم
نشسته بودیم رو صندلی که یهو..........
پایان پارت ² ✨💜
۱.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.