¯\ مابایا /¯
¯\_مابایا_/¯
part_10
دیانا:
سر کوچه بودیم ارسلان بستنیش رو تموم کرده بود ولی من این این بچه ها آروم آروم میخوردم که زود تموم نشه خو چیه منم بچم دیگه همش 22سالم.
یهو ارسلان پیچید جلوم و گفت.
_ریختی رو لباست
نگاهی به مانتوی مشکی که تنم بود کردم ولی اثری از لکه نبود که یهو بستنی فرو رفت تو صورتم.
با تعجب به ارسلان که داشت میخندید نگاه کردم.
+ارسلاننننن میکشمت
_راجب حرس خوردن یه چیزای گفته بودی مگه نه؟
با حرس دندونام روی هم فشار دادم و به سمتش حمله ور شدن چون یهو این کار رو انجام دادم نتونست فرار کنه از فرست استفاده کردم و بستنی رو روی موهای خوشگلش مالیدم.
_تو..تو با موهام چیکار کردی؟
+هیچی فقط چند روز پیش تو اکسپلور یه کلیپ دیدم که میگفت بستنی روشت مو رو بالا میبره.
و بی توجه بهش به راهم ادامه دادم.
_تلافی میگنم خانوم رحیمی
+موفق باشی کاشی
به سمت خونه رفتم که این این جوجه اردکای زشت پشتم میومد.
جلوی در وایسادم و چرخیدم سمتش.
+خوب دیگه از همراهیت ممنونم میتونی بری.
_انتظار نداری که با این موها برگردم خونه.
+تو هم انتظار نداری که حموم رو برات آماده کنم
_ن ولی بزار بیام تو حیاط یه آب بهشون بزنم.
با تردید بهش نگاه کردم و گفتم
+باش بیا
در رو باز کردم و وارد حیاط شدیم.
به شیر آب اشاره کردم و گفتم
+اونجا وایسا برات شامپو بیارم.
باشی زیر لب گفت و به سمت شیر آب رفت.
رفتم تو خونه و کیفم رو روی مبل پرت کردم.
و به سمت اتاقم رفتم و بعد رفتم تو حموم تا شامپوی بردارم.
بعد برداشتن شامپو به سمت حیاط رفتم.
شامپو رو به دستش دادم.
و نگاهش کردم.
کمی خم شد و گفت.
_اگر بهت بر نمیخوره شلنگ رو بگیر.
+بر میخوره.
نگاه چپگی بهم کرد
+ها خو خوشم نمیاد.
_خو الان من چیکار کنم؟
+خودت بگیر.
_آها بعد با یه دست چطوری موهام رو بشورم؟+خوب من برات میشورم
_هوفففف باش.
لخوشحال از این که میتونم بلای که میخوام رو سرش بیارم لبخندی خبیثی زدم.
کمی خم شد که شامپو رو روی سرش خالی کردم .
و شروع کردم شستن هی چنگ میزدم و لا به لاش موهاش رو میگشیدم که یهو صداش در آومد و گفت
_چیکار میکنی دختر موهام رو کندی که
+وا دارم میشورم دیگه به من چه که بستنی ها بهشون چسبیدن.
_خیل خوب بسه حالا آب میگیرم.
+خیل خوب
آب گرفت و منم دوباره شروع به شستن کردم.
÷یا جعفر صادق.
سرم رو به سمت صدا چرخوندم که...
پارت_۱۰
part_10
دیانا:
سر کوچه بودیم ارسلان بستنیش رو تموم کرده بود ولی من این این بچه ها آروم آروم میخوردم که زود تموم نشه خو چیه منم بچم دیگه همش 22سالم.
یهو ارسلان پیچید جلوم و گفت.
_ریختی رو لباست
نگاهی به مانتوی مشکی که تنم بود کردم ولی اثری از لکه نبود که یهو بستنی فرو رفت تو صورتم.
با تعجب به ارسلان که داشت میخندید نگاه کردم.
+ارسلاننننن میکشمت
_راجب حرس خوردن یه چیزای گفته بودی مگه نه؟
با حرس دندونام روی هم فشار دادم و به سمتش حمله ور شدن چون یهو این کار رو انجام دادم نتونست فرار کنه از فرست استفاده کردم و بستنی رو روی موهای خوشگلش مالیدم.
_تو..تو با موهام چیکار کردی؟
+هیچی فقط چند روز پیش تو اکسپلور یه کلیپ دیدم که میگفت بستنی روشت مو رو بالا میبره.
و بی توجه بهش به راهم ادامه دادم.
_تلافی میگنم خانوم رحیمی
+موفق باشی کاشی
به سمت خونه رفتم که این این جوجه اردکای زشت پشتم میومد.
جلوی در وایسادم و چرخیدم سمتش.
+خوب دیگه از همراهیت ممنونم میتونی بری.
_انتظار نداری که با این موها برگردم خونه.
+تو هم انتظار نداری که حموم رو برات آماده کنم
_ن ولی بزار بیام تو حیاط یه آب بهشون بزنم.
با تردید بهش نگاه کردم و گفتم
+باش بیا
در رو باز کردم و وارد حیاط شدیم.
به شیر آب اشاره کردم و گفتم
+اونجا وایسا برات شامپو بیارم.
باشی زیر لب گفت و به سمت شیر آب رفت.
رفتم تو خونه و کیفم رو روی مبل پرت کردم.
و به سمت اتاقم رفتم و بعد رفتم تو حموم تا شامپوی بردارم.
بعد برداشتن شامپو به سمت حیاط رفتم.
شامپو رو به دستش دادم.
و نگاهش کردم.
کمی خم شد و گفت.
_اگر بهت بر نمیخوره شلنگ رو بگیر.
+بر میخوره.
نگاه چپگی بهم کرد
+ها خو خوشم نمیاد.
_خو الان من چیکار کنم؟
+خودت بگیر.
_آها بعد با یه دست چطوری موهام رو بشورم؟+خوب من برات میشورم
_هوفففف باش.
لخوشحال از این که میتونم بلای که میخوام رو سرش بیارم لبخندی خبیثی زدم.
کمی خم شد که شامپو رو روی سرش خالی کردم .
و شروع کردم شستن هی چنگ میزدم و لا به لاش موهاش رو میگشیدم که یهو صداش در آومد و گفت
_چیکار میکنی دختر موهام رو کندی که
+وا دارم میشورم دیگه به من چه که بستنی ها بهشون چسبیدن.
_خیل خوب بسه حالا آب میگیرم.
+خیل خوب
آب گرفت و منم دوباره شروع به شستن کردم.
÷یا جعفر صادق.
سرم رو به سمت صدا چرخوندم که...
پارت_۱۰
۶۲۱
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.