....
#پارت ⁷:
ادامه...
گفت :نمیدونم
ولی...
نشست و جعبه رو باز کرد.یه عروسک بزرگ بود.
موهایش سفید بود.
نورا: این طبیعیه؟
هابیل راهش را باز می کند اونور: نمی دانم، هیچ چیز طبیعی اینجا ندیدم
نورا عروسک رو بررسی میکند*
وقتی او را در آغوش می گیرد،بدن عروسک تکون میخوره!
نورا: ها؟!
هابیل: عام...
عروسک: منو ببر خونه
بچه را دو متری انداخت*
نورا استرس گرفت و برگشت *یعنی چی؟!
هابیل دست نورا را گرفت و او را بلند کرد
بچه: هی سرم شکست! دیه باید بدین ها!
نورا به بچه اشاره کرد: خدایا بچه حرف زد
اون:عزیزم...تو من رو چجوری بچه میبینی؟
نورا به بدن او نگاه کرد، او شبیه یک پسر 17 ساله است
بچه بهشون تعظیم کرد *من نیکولا هستم تو میتونی ولی...
با ذوق پریدی تو بغل نورا *
سیک صدام
هابیل سیک را با دست گرفت و نورا را از او جدا کرد.
هابیل: چقدر زود پسر خاله میشی؟
نورا: ووییی
نورا سیک را در آغوش گرفت *
نورا:میتونیم ببریمش خونه؟
هابیل: نه
نورا:اوه... داره لپ سیک رو میکشه* ببین چه نازه؟؟!!
هابیل پوکر به او نگاه می کند
نورا گریه می کند *
سیک اشک های نورا را پاک می کند: اشکالی ندارد، اشکالی ندارد... درست است، من کسی دوست نداره...فقط...
سیک هم میشینه گریه میکنه*
سیک:گریه نکن!!
نورا رو بغل میکنه*
آن دو می نشینند و ناله می کنند.
هابیل به دو دلقک نگاه می کند *با دستش به پیشانی اش می زند* واقعا؟...باشه
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
ادامه...
گفت :نمیدونم
ولی...
نشست و جعبه رو باز کرد.یه عروسک بزرگ بود.
موهایش سفید بود.
نورا: این طبیعیه؟
هابیل راهش را باز می کند اونور: نمی دانم، هیچ چیز طبیعی اینجا ندیدم
نورا عروسک رو بررسی میکند*
وقتی او را در آغوش می گیرد،بدن عروسک تکون میخوره!
نورا: ها؟!
هابیل: عام...
عروسک: منو ببر خونه
بچه را دو متری انداخت*
نورا استرس گرفت و برگشت *یعنی چی؟!
هابیل دست نورا را گرفت و او را بلند کرد
بچه: هی سرم شکست! دیه باید بدین ها!
نورا به بچه اشاره کرد: خدایا بچه حرف زد
اون:عزیزم...تو من رو چجوری بچه میبینی؟
نورا به بدن او نگاه کرد، او شبیه یک پسر 17 ساله است
بچه بهشون تعظیم کرد *من نیکولا هستم تو میتونی ولی...
با ذوق پریدی تو بغل نورا *
سیک صدام
هابیل سیک را با دست گرفت و نورا را از او جدا کرد.
هابیل: چقدر زود پسر خاله میشی؟
نورا: ووییی
نورا سیک را در آغوش گرفت *
نورا:میتونیم ببریمش خونه؟
هابیل: نه
نورا:اوه... داره لپ سیک رو میکشه* ببین چه نازه؟؟!!
هابیل پوکر به او نگاه می کند
نورا گریه می کند *
سیک اشک های نورا را پاک می کند: اشکالی ندارد، اشکالی ندارد... درست است، من کسی دوست نداره...فقط...
سیک هم میشینه گریه میکنه*
سیک:گریه نکن!!
نورا رو بغل میکنه*
آن دو می نشینند و ناله می کنند.
هابیل به دو دلقک نگاه می کند *با دستش به پیشانی اش می زند* واقعا؟...باشه
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
۳.۹k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.