پارت ۶قمست دومش:) کامنت چک شه
با حس لبای گرم هیونجین روی لبای سرد خورد چشم هاش از حد معمول گشاد شد ضربان قلبش خیلی بالا اصلا نمیدونست چیکار کنه نگاهی به هیونجین کرد که چشم هاشو بسته بود فقط لبا شو گذاشته بود تکون نمیداد انگار زمان متوقف شده بود
لباشو از هم فاصله داد آروم لب پایینی فلیکس رو بوسید آروم ازش فاصله کرد نگاهی به پسر کرده بود که خشک شده بود آروم دستشو به بازوی پسر زد گف
+زنده ای
فلیکس هنوز باورش نمیشد توسط چه کسی بوسیده شده اما باورش سخت بود که الان باید باهاش چشم تو چشم بشه
از افکارش بیرون آمد دستش روی لبش گذاشت نگاهی به هیونجین کرده با ترس استرس گفت
-این چی بود
هیونجین تک خنده ای زد به سمت میز رفت کنار وایستاد تیکه بهش داد
+خواستم جرعتم رو انجام بدم کار بدی کردم
-ولی اون بازی تموم شده هیونجین منم رفتم دلیل--
+در هر صورت بوسیده میشدی یا اونجا یا الان
+بوسم هیچ منظوری نداشت فقط خواستم جرعتم رو انجام بدم
و بعد از توی آشپزخانه خونه خارج شد
فلیکس روی زانو هاش نشست دوباره اتفاق رو توی ذهنش آورد
-یعنی چی منظوری نداشت نکنه فکر کرده من منظور داشتم
و بعد به سمت سینک رفت لیوانی برداشت تا اثر بجا مونده لب های هیونجین بشوره
"بس کن فلیکس مثل عقب مونده ها نباش الان لبتو بشوری بنظرت از فکرت میره "
ذهنش راست میگفت لیوان روی میز گذاشت به سمت بالا وارد اتاق شد درو قفل کرد روی تخت دراز کشید
چرا نمیدونست بوسه رو از فکرش ببره مگه اون بوسیده همینجوری با خودش کلنجار میرفت تا خوابش ببره
.
.
روی تخت دراز کشیده بود نگاه سقف میکرد
"من اینکارو انجام دادم ولی چرا دلم خواست دوباره انجام بدم من هر وقت یکیو بوس میکردم دیگه لباش برام عادی بود ولی فلیکس اون "
سوال جواب هیونجین به خودش اونم با حس سنگینی چشم هاش خوابش برد
.
.ساعت نزدیک ۹ صبح بود با صدای بیرون آروم از روی تخت بلند شد صورتشو شست بعد بیرون رفت
"چرا در اتاقش بازه"
آروم از پله ها پایین رفت پدرش رو دید که درحال بستن چیزی بود آروم به سمتش رفت سلامی کرد
+کی آمدی بابا
×اوه هیونجین صبحی آمدم انگار خانوم لی صبحی آمدن وسایلشون ببرن
"وسایلشون یعنی چی"
+برای چی اخه
×خوب اونا قرار بود واسه چند وقت اینجا باشن الانم دارن میرن البته وسایل رو بردن الان هم خودشون میرن بیا بریم خدافظی کنیم پسرم
آروم به سمت در قدم برداشتن
=ممنونم آقای هوانگ ممنونم از همتون بابت همچی
×خواهش میکنم بفرمایید داخل ماشین وسایلتون بیارم
بعد رفتن فلیکس نگاهی به هیونجین کرد گفت
-ممنون که اذیتم نکردی و بابت همچی ممنونم هیونجین تا خواست بره دستش توسط هیونجین گرفته شد به عقب برگشت خودشو توی بغل هیونجین رفت هیونجین اروم دستشو دور کم پسر برد
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
لباشو از هم فاصله داد آروم لب پایینی فلیکس رو بوسید آروم ازش فاصله کرد نگاهی به پسر کرده بود که خشک شده بود آروم دستشو به بازوی پسر زد گف
+زنده ای
فلیکس هنوز باورش نمیشد توسط چه کسی بوسیده شده اما باورش سخت بود که الان باید باهاش چشم تو چشم بشه
از افکارش بیرون آمد دستش روی لبش گذاشت نگاهی به هیونجین کرده با ترس استرس گفت
-این چی بود
هیونجین تک خنده ای زد به سمت میز رفت کنار وایستاد تیکه بهش داد
+خواستم جرعتم رو انجام بدم کار بدی کردم
-ولی اون بازی تموم شده هیونجین منم رفتم دلیل--
+در هر صورت بوسیده میشدی یا اونجا یا الان
+بوسم هیچ منظوری نداشت فقط خواستم جرعتم رو انجام بدم
و بعد از توی آشپزخانه خونه خارج شد
فلیکس روی زانو هاش نشست دوباره اتفاق رو توی ذهنش آورد
-یعنی چی منظوری نداشت نکنه فکر کرده من منظور داشتم
و بعد به سمت سینک رفت لیوانی برداشت تا اثر بجا مونده لب های هیونجین بشوره
"بس کن فلیکس مثل عقب مونده ها نباش الان لبتو بشوری بنظرت از فکرت میره "
ذهنش راست میگفت لیوان روی میز گذاشت به سمت بالا وارد اتاق شد درو قفل کرد روی تخت دراز کشید
چرا نمیدونست بوسه رو از فکرش ببره مگه اون بوسیده همینجوری با خودش کلنجار میرفت تا خوابش ببره
.
.
روی تخت دراز کشیده بود نگاه سقف میکرد
"من اینکارو انجام دادم ولی چرا دلم خواست دوباره انجام بدم من هر وقت یکیو بوس میکردم دیگه لباش برام عادی بود ولی فلیکس اون "
سوال جواب هیونجین به خودش اونم با حس سنگینی چشم هاش خوابش برد
.
.ساعت نزدیک ۹ صبح بود با صدای بیرون آروم از روی تخت بلند شد صورتشو شست بعد بیرون رفت
"چرا در اتاقش بازه"
آروم از پله ها پایین رفت پدرش رو دید که درحال بستن چیزی بود آروم به سمتش رفت سلامی کرد
+کی آمدی بابا
×اوه هیونجین صبحی آمدم انگار خانوم لی صبحی آمدن وسایلشون ببرن
"وسایلشون یعنی چی"
+برای چی اخه
×خوب اونا قرار بود واسه چند وقت اینجا باشن الانم دارن میرن البته وسایل رو بردن الان هم خودشون میرن بیا بریم خدافظی کنیم پسرم
آروم به سمت در قدم برداشتن
=ممنونم آقای هوانگ ممنونم از همتون بابت همچی
×خواهش میکنم بفرمایید داخل ماشین وسایلتون بیارم
بعد رفتن فلیکس نگاهی به هیونجین کرد گفت
-ممنون که اذیتم نکردی و بابت همچی ممنونم هیونجین تا خواست بره دستش توسط هیونجین گرفته شد به عقب برگشت خودشو توی بغل هیونجین رفت هیونجین اروم دستشو دور کم پسر برد
#هیونلیکس #هیونجین #فلیکس
۱.۰k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.