عشق طلسم شده من
عشق طلسم شده من
یونگی:می یونگگگ دخترجون گردنم
می یونگ:واییی نامرد کجا بودی دلم برات تنگ شده بود ده سال نبودی
یونگی:هی منم دلم برات تنگ شد ولی من ک هی بهت پیام میدادم
می یونگ:اها این دختره ا..یی..ن این جیغغغغغغغ کیومری تویی کجا بودی چرا نمی اومدی
یونگی:میشناسیش؟
می یونگ:اره بابا رفیق خودمه توی دانشگاه باهم بودیم
کیومری:ارهاره راس میگه
یونگی:خب پی کیومری این دختر خاله من و تنها شخصی ک توی این خونه با من خوب بود و تونستم چهرش رو تشخیص بدم ب دلیل پیام هامون باهم دیگه می یونگ این عشق من کیومری
کیومری:با تعجب برگشتم سمتش ک چشمک زد منم ول کردم
می یونگ:واییییی یعنی الان پسر خالم و دوستم باهم قرار میزارین دست جفتشون رو گرفتم بردم تو
یونگی:کیومری و می یونگ با من بیاید
می یونگ:کجاا؟
یونگی:ببخشید ک من الان کسی رو نمیشناسم پس بیاید بریم منو با همه آشنا کن راستی ک مرد کی زندس؟
پرش زمانی بعد از معرفی
یونگی:اووووف چقدر زیادن فامیلامون واقعا این همهههههه؟
می یونگ:غر نزن دیه این بنده خدا هم با همه آشنا شد
کیومری:خانوادت انقدر هم بد نیستنا
یونگی:اره اره اگه بد بودن ک منو ول نمیکردن
می یونگ:هیی تیکه ننداز
یونگی: اصلا ولش راستی داداشت کو
می یونگ: بره ی درک نمیدونم
یونگی:حتی باور کن اگه الان ببینمش قیافش هم نمیشناسم
می یونگ:حق داری انقدر تغییر کرد
کیومری: معذرت میخوام دستشویی کجاست
می یونگ:طبقه توی تمام اتاق ها یکی هم هست ک انتهای راه رو هست دوست داشتی میتونی بری اونجا ولی توی اتاق ها بری بهتره اصلا خودم میبرمت
کیومری:نه آدرس ب این خوبی دادی خودم میرم
کیومری: رفتم سمت طبقه بالا
یاخدا چقدر اتاق هستتت بزار ده بیس سی چهل کنم ببینم توی کدوم برم ده بی سهپونزده هزار و شصت و شونزده هرکی میگه شونزده نیس هفتده هشتده نوزده بیست
افتاد اتاق وسطی منم رفتمتوش وقتی از دست شویی اومدم بیرون خواستم کفشم رو بپوشم ک دستم رو گذاشتم روی دیوار ک یچیزی باز شد ترسیده برگشتم عقب ی اتاق سیاه بود و تخته رفتم توش وقتی روی تخته رو دیدم بدنم خشک شد
پارت چهاردم👸🏻💙
یونگی:می یونگگگ دخترجون گردنم
می یونگ:واییی نامرد کجا بودی دلم برات تنگ شده بود ده سال نبودی
یونگی:هی منم دلم برات تنگ شد ولی من ک هی بهت پیام میدادم
می یونگ:اها این دختره ا..یی..ن این جیغغغغغغغ کیومری تویی کجا بودی چرا نمی اومدی
یونگی:میشناسیش؟
می یونگ:اره بابا رفیق خودمه توی دانشگاه باهم بودیم
کیومری:ارهاره راس میگه
یونگی:خب پی کیومری این دختر خاله من و تنها شخصی ک توی این خونه با من خوب بود و تونستم چهرش رو تشخیص بدم ب دلیل پیام هامون باهم دیگه می یونگ این عشق من کیومری
کیومری:با تعجب برگشتم سمتش ک چشمک زد منم ول کردم
می یونگ:واییییی یعنی الان پسر خالم و دوستم باهم قرار میزارین دست جفتشون رو گرفتم بردم تو
یونگی:کیومری و می یونگ با من بیاید
می یونگ:کجاا؟
یونگی:ببخشید ک من الان کسی رو نمیشناسم پس بیاید بریم منو با همه آشنا کن راستی ک مرد کی زندس؟
پرش زمانی بعد از معرفی
یونگی:اووووف چقدر زیادن فامیلامون واقعا این همهههههه؟
می یونگ:غر نزن دیه این بنده خدا هم با همه آشنا شد
کیومری:خانوادت انقدر هم بد نیستنا
یونگی:اره اره اگه بد بودن ک منو ول نمیکردن
می یونگ:هیی تیکه ننداز
یونگی: اصلا ولش راستی داداشت کو
می یونگ: بره ی درک نمیدونم
یونگی:حتی باور کن اگه الان ببینمش قیافش هم نمیشناسم
می یونگ:حق داری انقدر تغییر کرد
کیومری: معذرت میخوام دستشویی کجاست
می یونگ:طبقه توی تمام اتاق ها یکی هم هست ک انتهای راه رو هست دوست داشتی میتونی بری اونجا ولی توی اتاق ها بری بهتره اصلا خودم میبرمت
کیومری:نه آدرس ب این خوبی دادی خودم میرم
کیومری: رفتم سمت طبقه بالا
یاخدا چقدر اتاق هستتت بزار ده بیس سی چهل کنم ببینم توی کدوم برم ده بی سهپونزده هزار و شصت و شونزده هرکی میگه شونزده نیس هفتده هشتده نوزده بیست
افتاد اتاق وسطی منم رفتمتوش وقتی از دست شویی اومدم بیرون خواستم کفشم رو بپوشم ک دستم رو گذاشتم روی دیوار ک یچیزی باز شد ترسیده برگشتم عقب ی اتاق سیاه بود و تخته رفتم توش وقتی روی تخته رو دیدم بدنم خشک شد
پارت چهاردم👸🏻💙
۳۱.۳k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.