یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هشتم
هولش دادم و سری رفتم توی اتاق
هاکان:الان چی شد من دستم به چی خورد
نکنه این...
هم تختی:امید
ملکا:بله
هم تختی:فرمانده کارت داشت گفت بری اتاقش
وای خدایا نکنه فهمیده که من دخترم وای نه بدبخت شدی ملکا
هم تختی(ارشام):هواست کجاست امید برو دیگه
رفتم دم اتاقش وایستاده بودم هی میخواستم در بزنم هی مانع میشدم
در باز کرد کشوندم داخل منو به دیوار چسبوند
دست هاشو روی شونه هام گرفته بود
ملکا:فرمانده دارین چیکار میکنین
این جه کاریه
هاکان:خودتو نزن به اون راه تو دختری میدونم
جلو دهنشو گرفتم و گفتم
ملکا: خواهش میکنم به کسی نگو لطفا
هاکان:فردا وسایلتو جمع کن از اینجا گورتو گم میکنی وگرنه میندازمت هلوفدونی که آب خنک بخوری
ازش خواهش کردم
ملکا:خواهش میکنم فرمانده داداشم اوتیسم داره و.....
خلاصه همچیو بهش گفتم
رمان ارتش
پارت هشتم
هولش دادم و سری رفتم توی اتاق
هاکان:الان چی شد من دستم به چی خورد
نکنه این...
هم تختی:امید
ملکا:بله
هم تختی:فرمانده کارت داشت گفت بری اتاقش
وای خدایا نکنه فهمیده که من دخترم وای نه بدبخت شدی ملکا
هم تختی(ارشام):هواست کجاست امید برو دیگه
رفتم دم اتاقش وایستاده بودم هی میخواستم در بزنم هی مانع میشدم
در باز کرد کشوندم داخل منو به دیوار چسبوند
دست هاشو روی شونه هام گرفته بود
ملکا:فرمانده دارین چیکار میکنین
این جه کاریه
هاکان:خودتو نزن به اون راه تو دختری میدونم
جلو دهنشو گرفتم و گفتم
ملکا: خواهش میکنم به کسی نگو لطفا
هاکان:فردا وسایلتو جمع کن از اینجا گورتو گم میکنی وگرنه میندازمت هلوفدونی که آب خنک بخوری
ازش خواهش کردم
ملکا:خواهش میکنم فرمانده داداشم اوتیسم داره و.....
خلاصه همچیو بهش گفتم
۱۴.۱k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.