ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ꜰɪꜰᴛᴇᴇɴ
که صداش باعث شد بهش نگاه کنم
جونگکوک: نه اون صاحب یکی از بزرگترین پروژه ها شده واسه همین جشن گرفته
سرم به نشونه ی فهمیدن تکون دادم که سوالش باعث شد به چشماش نگاه کنم
جونگکوک: موهاتو کوتاه کردی؟
برای اذیت کردنش گفتم: اره تا گودی کمرم
چشمای یخیش رو به چشمام دوخت و گفت: کار خوبی نکردی تنبیه میشی
ات: میخوای واسه کوتاه کردن موهای خودم تنییهم کنی؟
جونگکوک لباش رو لیس زد گفت: تو بدون اجازه من اموالم رو خراب کردی پس باید تنبیه شی
اموالم؟ یعنی من اموالش بودم؟ چشمای اشکیم رو به چشماش دوختم لب باز کردم که چیزی بگم ولی دختری زیبایی با لباس کوتاه قرمز رنگی بین ما قرار گرفت و روی صورت جونگکوک خم شد
رزی: واییی جونگکوکاا
جونگکوک با دیدنش لبخند زد
جونگکوک: چطوری رزی
رزی: خوبم نمیخوای این خانم محترم به من معرفی کنی
جونگکوک: همسرم ات
رزی: خوشبختم منم رزی ام
ات: همچنین
دختر خوبی بنظر میرسید
رزی: خب شماها از کی ازدواج کردین؟
جونگکوک: دو سال
رزی: خب وقتشه دیگه بچه دار شید مگ نه (بالخند)
جونگکوک: فضولی نکن (بانگاه سرد)
رزی: خب اخم نکن (بالخند)
رزی: خب من میرم سمت بچه ها خدافظ خوشحال شدم از اشناییمون
وقتی از پیشمون رفت برگشتم سمت جونگکوک
جونگکوک: چیزی نپرس
ات: خب این دختره کیه؟
جونگکوک نفس عمیقی کشید نگاهشو داد به من
جونگکوک: دوست دختر قبلی یونگه
ات: چرا ازهم جدا شدن؟
جونگکوک: خسته نشدی اینقد فضولی
این حرفش بهم برخورد از پیشش رفتم
جونگکوک: کجا داری میری لعنتی
ات: میرم نوشیدنی بخورم
[ویو جونگکوک]
همینجوری به ات خیره شده بودم داشت نوشیدنی میخورد هواسم بهش بود به صورتش نگاه کردم که متقابلا بهم نگاه کرد که چشم غره ای چشماشو ازم گرفت با این کارش خنده رو لبام نشست
رفتم سمتش درش ات گرفتم
ات: عامم ولم کن (باحالت مست)
جونگکوک: بیا بریم زیادی مست کردی
دیدم ات نمیاد کم کم عصبی شده بودم که از پاهاش گرفتم رو کولم
ات: هییی باش باشه میام همه دارن نگاهمون میکنن جونگکوک (باداد)
به حرفاش توجه نمیکردم سوار ماشین شدم روبه راننده ام گفتم: خانم اسلوونی هم سوار کنید من میرم بهشون بگید
سوار ماشین شدم با سرعت گاز دادم
ات: وایی تند نرو حالت تهوع گرفتم
جونگکوک: وای بحالت اگه اینجا حالت بد شه
ات: تو یه عوضی هستی میدونستی (باگریه)
میدونستم ات مسته پس چیزی نگفتم کار دستش ندادم رسیده بودم عمارت از ماشین پیاده شدم براید استایل بغلش کردم بردمش اتاق گذاشتمش رو تخت
خیلی گرمم شده بود لباسم رو دراوردم
ات: اوه میخوای لخت شی (باحالت مست خنده)
به سمتش رفتم روش خم شدم که گفت...
که صداش باعث شد بهش نگاه کنم
جونگکوک: نه اون صاحب یکی از بزرگترین پروژه ها شده واسه همین جشن گرفته
سرم به نشونه ی فهمیدن تکون دادم که سوالش باعث شد به چشماش نگاه کنم
جونگکوک: موهاتو کوتاه کردی؟
برای اذیت کردنش گفتم: اره تا گودی کمرم
چشمای یخیش رو به چشمام دوخت و گفت: کار خوبی نکردی تنبیه میشی
ات: میخوای واسه کوتاه کردن موهای خودم تنییهم کنی؟
جونگکوک لباش رو لیس زد گفت: تو بدون اجازه من اموالم رو خراب کردی پس باید تنبیه شی
اموالم؟ یعنی من اموالش بودم؟ چشمای اشکیم رو به چشماش دوختم لب باز کردم که چیزی بگم ولی دختری زیبایی با لباس کوتاه قرمز رنگی بین ما قرار گرفت و روی صورت جونگکوک خم شد
رزی: واییی جونگکوکاا
جونگکوک با دیدنش لبخند زد
جونگکوک: چطوری رزی
رزی: خوبم نمیخوای این خانم محترم به من معرفی کنی
جونگکوک: همسرم ات
رزی: خوشبختم منم رزی ام
ات: همچنین
دختر خوبی بنظر میرسید
رزی: خب شماها از کی ازدواج کردین؟
جونگکوک: دو سال
رزی: خب وقتشه دیگه بچه دار شید مگ نه (بالخند)
جونگکوک: فضولی نکن (بانگاه سرد)
رزی: خب اخم نکن (بالخند)
رزی: خب من میرم سمت بچه ها خدافظ خوشحال شدم از اشناییمون
وقتی از پیشمون رفت برگشتم سمت جونگکوک
جونگکوک: چیزی نپرس
ات: خب این دختره کیه؟
جونگکوک نفس عمیقی کشید نگاهشو داد به من
جونگکوک: دوست دختر قبلی یونگه
ات: چرا ازهم جدا شدن؟
جونگکوک: خسته نشدی اینقد فضولی
این حرفش بهم برخورد از پیشش رفتم
جونگکوک: کجا داری میری لعنتی
ات: میرم نوشیدنی بخورم
[ویو جونگکوک]
همینجوری به ات خیره شده بودم داشت نوشیدنی میخورد هواسم بهش بود به صورتش نگاه کردم که متقابلا بهم نگاه کرد که چشم غره ای چشماشو ازم گرفت با این کارش خنده رو لبام نشست
رفتم سمتش درش ات گرفتم
ات: عامم ولم کن (باحالت مست)
جونگکوک: بیا بریم زیادی مست کردی
دیدم ات نمیاد کم کم عصبی شده بودم که از پاهاش گرفتم رو کولم
ات: هییی باش باشه میام همه دارن نگاهمون میکنن جونگکوک (باداد)
به حرفاش توجه نمیکردم سوار ماشین شدم روبه راننده ام گفتم: خانم اسلوونی هم سوار کنید من میرم بهشون بگید
سوار ماشین شدم با سرعت گاز دادم
ات: وایی تند نرو حالت تهوع گرفتم
جونگکوک: وای بحالت اگه اینجا حالت بد شه
ات: تو یه عوضی هستی میدونستی (باگریه)
میدونستم ات مسته پس چیزی نگفتم کار دستش ندادم رسیده بودم عمارت از ماشین پیاده شدم براید استایل بغلش کردم بردمش اتاق گذاشتمش رو تخت
خیلی گرمم شده بود لباسم رو دراوردم
ات: اوه میخوای لخت شی (باحالت مست خنده)
به سمتش رفتم روش خم شدم که گفت...
۱۷.۳k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.