part: 27
باید میفهمیدم قضیه چی بود ولی حتی اگه ازش میپرسیدم هم نمیگف باید خودم میفهمیدم ولی چطوری اخه چطوری
از رو زمین پاشدم و خودمو تکوندم دست کوکو گرفتم و گفتم
_بریم بیرون برات توضیح میدم
از شرکت اومدیم بیرون ذهنم بهم ریخته بود منظورش از هویت واقعیم چی بود ینی چی من نباید میفهمیدم که کی هستم
با تکون خوردنم توسط کوک به خودم اومدم
کوک: باید بهم توضیح بدی منظورت از قاتل مادرت خانواده منه چیه(جدی)
اولین بار بود اینجوری جدی میدیدمش
به لطف اون چهره خندونش این کوک جدی از دیدم خارج بود ولی الان خبری ازون چهره خندون نبود
سری تکون دادم ی کافه کنار هلدینگ بود دستمو گرف و سمت اونجا بردم وقتی رفتیم داخل یجا نشستیم و تا نشستیم ازم توضیح خواست
کوک: میشنوم
واقعا داشتم ازش میترسیدم این قیافه جدیی که به خودش گرفته بود واقعا زبونمو قفل کرده بود
هانا: خب ببین من از بچگیم بجای بازی کردن و بچگی کردن با فکر انتقام بزرگ شدم تنها هدفم این بود که کابوس قاتل کسایی بشم که زندگیمو نابوددکردن و مامانمو کشتن
مکثی کردم و دوباره ادامه دادم
_مامانم وقتی6،7سالم بود کشتنش و انگار کار خانواده شما بوده
بابام اون چیزی که ازش تعریف میکردم نیست و هیچوقت نبوده هیچوقت بهم محبت نکرده یا یبارم باهام خوب رفتار نکرده و همش بهم گوشزد میکنه که من یه هیولای بی احساسم
از بچگی مجبورم میکرد کارای کثیف زیادی مث ادم کشتن تیکه تیکه کردنشون بهم میداد و منم با اون سن کمم مجبور بودم انجام بدم چون اگه انجام نمیدادم چن روز کامل بدون استراحت کردن باید تمرین میکردم و حتی شباهم از خستگی بیهوش میشدم و واقعا بدترین دوران زندگیم بود تا الان که دیگه برای گرفتن انتقام اماده شدم و منو فرستاد کره که.......
سرمو انداختم پایین و ادامه ندادم
معلوم بود از حرفام کپ کرده بریده بریده گف
_ خ خب بقی بقیش
چشامو محکم روی هم فشار دادم واقعا خجالت میکشیدم و نمیخواستم بفهمه بخاطر انتقام بهشون نزدیک شدم و ازم متنفرشه
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_فرستادم کره تا بتونم به خانواده جئون نزدیک شم و ذره ذره نابودشون کنم
با چشای اشکی نگام کردو با بغض گف
_ینی ینی تو بخاطر انتقامت به ما نزدیک شدی
از رو زمین پاشدم و خودمو تکوندم دست کوکو گرفتم و گفتم
_بریم بیرون برات توضیح میدم
از شرکت اومدیم بیرون ذهنم بهم ریخته بود منظورش از هویت واقعیم چی بود ینی چی من نباید میفهمیدم که کی هستم
با تکون خوردنم توسط کوک به خودم اومدم
کوک: باید بهم توضیح بدی منظورت از قاتل مادرت خانواده منه چیه(جدی)
اولین بار بود اینجوری جدی میدیدمش
به لطف اون چهره خندونش این کوک جدی از دیدم خارج بود ولی الان خبری ازون چهره خندون نبود
سری تکون دادم ی کافه کنار هلدینگ بود دستمو گرف و سمت اونجا بردم وقتی رفتیم داخل یجا نشستیم و تا نشستیم ازم توضیح خواست
کوک: میشنوم
واقعا داشتم ازش میترسیدم این قیافه جدیی که به خودش گرفته بود واقعا زبونمو قفل کرده بود
هانا: خب ببین من از بچگیم بجای بازی کردن و بچگی کردن با فکر انتقام بزرگ شدم تنها هدفم این بود که کابوس قاتل کسایی بشم که زندگیمو نابوددکردن و مامانمو کشتن
مکثی کردم و دوباره ادامه دادم
_مامانم وقتی6،7سالم بود کشتنش و انگار کار خانواده شما بوده
بابام اون چیزی که ازش تعریف میکردم نیست و هیچوقت نبوده هیچوقت بهم محبت نکرده یا یبارم باهام خوب رفتار نکرده و همش بهم گوشزد میکنه که من یه هیولای بی احساسم
از بچگی مجبورم میکرد کارای کثیف زیادی مث ادم کشتن تیکه تیکه کردنشون بهم میداد و منم با اون سن کمم مجبور بودم انجام بدم چون اگه انجام نمیدادم چن روز کامل بدون استراحت کردن باید تمرین میکردم و حتی شباهم از خستگی بیهوش میشدم و واقعا بدترین دوران زندگیم بود تا الان که دیگه برای گرفتن انتقام اماده شدم و منو فرستاد کره که.......
سرمو انداختم پایین و ادامه ندادم
معلوم بود از حرفام کپ کرده بریده بریده گف
_ خ خب بقی بقیش
چشامو محکم روی هم فشار دادم واقعا خجالت میکشیدم و نمیخواستم بفهمه بخاطر انتقام بهشون نزدیک شدم و ازم متنفرشه
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_فرستادم کره تا بتونم به خانواده جئون نزدیک شم و ذره ذره نابودشون کنم
با چشای اشکی نگام کردو با بغض گف
_ینی ینی تو بخاطر انتقامت به ما نزدیک شدی
۷.۴k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.