چند پارتی جیمین
چند پارتی جیمین
وقتی با اکست قرارداد میبندی و...
(گایز از این به بعد ا.ت نمینویسم)
جولیا: جیمین...نرسیدیم؟
جیمین: یکم دیگه صبر کن عزیزم...کم مونده
با رسیدن به مکان مورد نظرش دستاشو از روی چشمهای زیبای دختر برداشت
جیمین: خیلی خب...! چطور شده
کل زمین با گل ادریس ابی تزئین شده بود
و یه راهی شبیه به رودخونه رو به وجود اورده بود
جولیا: واو...جیمین این محشره
جیمین: نه به اندازه ی تو...!
همانند پرنس ها تعظیم کرد و دستاشو به طرف جولیا گرفت
جیمین: افتخار رقص به من میدهید شاهدخت من؟
جولیا هم به نشانه ی احترام مثل پرنسس ها به جیمین تعظیم کرد
جولیا: البته...پرنس جذاب من!
دستاشو دور کمر باریک دختر حلقه کرد
با صدای موسیقی ملایمی که منشا اش مشخص نبود شروع به رقصیدن کردن
انعکاسشون روی دریاچه ی کنارشون افتاده بود
و صحنه ی رقص فوق العاده ای رو ساخته بود
عشقی که از چشمهای هم دیگه ردوبدل میکردن وصف ناپذیر و تموم نشدنی بود
همه چی داشت عالی پیش میرفت
الان وقتش بود...
از جولیا جدا شد و جلوی پاهاش زانو زد
و جعبه ی سرخی رو از جیبش بیرون اورد
با اینکه ذوقش رو نشون نمیداد ولی چشمهاش همه چی رو فاش میکرد
جیمین:من عشق رو در تو پیدا کردم...من در تو خلاصه شدم و تو در من! فرشته ی زندگیم...قلب پاکتو به من میبخشی؟با من ازدواج میکنی؟
تو بهترین زمان زندگیش...زمانی که باید ایندش رقم میخورد
چرا باید یکی مانع میشد؟
خواست جواب بده اما با زنگ خوردن گوشیش همه چی خراب شد
گوشیو قطع کرد اما ظاهرا دست بردار نبود
مدام زنگ میخورد
گوشیش رو خاموش کرد
بلافاصله تلفن جیمین زنگ خورد
هردو بشدت تعجب کرده بود
کی انقدر مشتاق خراب کردن این صحنه ی زیبا بود؟
وقتی با اکست قرارداد میبندی و...
(گایز از این به بعد ا.ت نمینویسم)
جولیا: جیمین...نرسیدیم؟
جیمین: یکم دیگه صبر کن عزیزم...کم مونده
با رسیدن به مکان مورد نظرش دستاشو از روی چشمهای زیبای دختر برداشت
جیمین: خیلی خب...! چطور شده
کل زمین با گل ادریس ابی تزئین شده بود
و یه راهی شبیه به رودخونه رو به وجود اورده بود
جولیا: واو...جیمین این محشره
جیمین: نه به اندازه ی تو...!
همانند پرنس ها تعظیم کرد و دستاشو به طرف جولیا گرفت
جیمین: افتخار رقص به من میدهید شاهدخت من؟
جولیا هم به نشانه ی احترام مثل پرنسس ها به جیمین تعظیم کرد
جولیا: البته...پرنس جذاب من!
دستاشو دور کمر باریک دختر حلقه کرد
با صدای موسیقی ملایمی که منشا اش مشخص نبود شروع به رقصیدن کردن
انعکاسشون روی دریاچه ی کنارشون افتاده بود
و صحنه ی رقص فوق العاده ای رو ساخته بود
عشقی که از چشمهای هم دیگه ردوبدل میکردن وصف ناپذیر و تموم نشدنی بود
همه چی داشت عالی پیش میرفت
الان وقتش بود...
از جولیا جدا شد و جلوی پاهاش زانو زد
و جعبه ی سرخی رو از جیبش بیرون اورد
با اینکه ذوقش رو نشون نمیداد ولی چشمهاش همه چی رو فاش میکرد
جیمین:من عشق رو در تو پیدا کردم...من در تو خلاصه شدم و تو در من! فرشته ی زندگیم...قلب پاکتو به من میبخشی؟با من ازدواج میکنی؟
تو بهترین زمان زندگیش...زمانی که باید ایندش رقم میخورد
چرا باید یکی مانع میشد؟
خواست جواب بده اما با زنگ خوردن گوشیش همه چی خراب شد
گوشیو قطع کرد اما ظاهرا دست بردار نبود
مدام زنگ میخورد
گوشیش رو خاموش کرد
بلافاصله تلفن جیمین زنگ خورد
هردو بشدت تعجب کرده بود
کی انقدر مشتاق خراب کردن این صحنه ی زیبا بود؟
۱۸.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳