پارت ۶❤️🤍
لیلا منو فاطمه رو صدا زد بریم داخل آشپزخانه ، بدبخت آقا سعید سرش باد کرده بود آبروریزی در حد تیم ملی 😂😂.
زهرا: چیزی شده ؟
فاطمه: ببخشید ولی ضایع نیست
زهرا: چرا
لیلا: الان من یک سوال دارم فاطمه 😐
فاطمه: بفرما
لیلا: دقیقاً چوب مبارک و به کدام سمت پرتاب کردی 🤨
فاطمه: سمت سرش 😅
زهرا: ایکیو ۱۵۵ خودمون دیدیم 😏
لیلا: کدام قسمت سر ؟
فاطمه: خب چه ربطی داره 🧐
لیلا: بین اگر زدی فرق سر روم به دیوار روم به دیوار ، صلوات باید بفرستیم 😥
زهرا: اللهم صل الله محمد و آل محمد 💓
لیلا: زهراااا😠
زهرا: بببخشید مسخره نکردم 😬
فاطمه: زدم بالای پیشنانیش
لیلا: خب خدا رو شکر 🙂
زهرا: به نظرم تو نیا برو تو اتاق .
فاطمه: چرا ؟
زهرا: بابا این یک چیزی میگه میپری بهش
لیلا: لطفاً برو آبروم میره
فاطمه: باشه
زهرا: ممنون ❤️
آقا ما فاطمه رو فرستادیم دنبال نخود سیاه بعد خودمون رفتیم نشستیم مشغول حرف زدن بدیم :
آقا سعید: صورتم چیزیش شده ؟
آقا فرشید: نه یکم قرمز کرده
زهرا: ببخشید ولی زد سرشون ترکونده
رسول: یکم باد کرد خوب میشه
فاطمه: ترکوندم من ؟ ایشون منو ترکونده 😡
لیلا: عزیزم مگه شما نباید نمی آمدی بیرون 😐
زهرا: خواهرم فی امان الله بفرما 🙃
فاطمه: الان یک لحظه اب بخورم ( نویسنده چرت و پرت میگه فکر کرد ما هالو هستیم )
نیم ساعت داشت هی میرفت و می آمد بار آخر دادم و در آورد :
فاطمه: آقای محترم ساعت ۴ صبح وقت آمدن 🤨
زهرا: اه خواهرم فی امان الله برو دیگه هی میره میاد 😠
فاطمه.: باشه بیا منو بخور رفتم 😳
زهرا: فی امان الله 😡
لیلا: عزیزم عصاب خود و خورد نکن ☺️
زهرا: باشه عزیزم ، آخ یادم رفت 🙈
لیلا: چی ؟
زهرا: گذارش یادم رفت بهشون بدم 📑( یواش گفتم )
آقا عبدی: گذارشتون را تمام کردید 🤔
زهرا: بله الان میارم 🏃🏻♀
زهرا: چیزی شده ؟
فاطمه: ببخشید ولی ضایع نیست
زهرا: چرا
لیلا: الان من یک سوال دارم فاطمه 😐
فاطمه: بفرما
لیلا: دقیقاً چوب مبارک و به کدام سمت پرتاب کردی 🤨
فاطمه: سمت سرش 😅
زهرا: ایکیو ۱۵۵ خودمون دیدیم 😏
لیلا: کدام قسمت سر ؟
فاطمه: خب چه ربطی داره 🧐
لیلا: بین اگر زدی فرق سر روم به دیوار روم به دیوار ، صلوات باید بفرستیم 😥
زهرا: اللهم صل الله محمد و آل محمد 💓
لیلا: زهراااا😠
زهرا: بببخشید مسخره نکردم 😬
فاطمه: زدم بالای پیشنانیش
لیلا: خب خدا رو شکر 🙂
زهرا: به نظرم تو نیا برو تو اتاق .
فاطمه: چرا ؟
زهرا: بابا این یک چیزی میگه میپری بهش
لیلا: لطفاً برو آبروم میره
فاطمه: باشه
زهرا: ممنون ❤️
آقا ما فاطمه رو فرستادیم دنبال نخود سیاه بعد خودمون رفتیم نشستیم مشغول حرف زدن بدیم :
آقا سعید: صورتم چیزیش شده ؟
آقا فرشید: نه یکم قرمز کرده
زهرا: ببخشید ولی زد سرشون ترکونده
رسول: یکم باد کرد خوب میشه
فاطمه: ترکوندم من ؟ ایشون منو ترکونده 😡
لیلا: عزیزم مگه شما نباید نمی آمدی بیرون 😐
زهرا: خواهرم فی امان الله بفرما 🙃
فاطمه: الان یک لحظه اب بخورم ( نویسنده چرت و پرت میگه فکر کرد ما هالو هستیم )
نیم ساعت داشت هی میرفت و می آمد بار آخر دادم و در آورد :
فاطمه: آقای محترم ساعت ۴ صبح وقت آمدن 🤨
زهرا: اه خواهرم فی امان الله برو دیگه هی میره میاد 😠
فاطمه.: باشه بیا منو بخور رفتم 😳
زهرا: فی امان الله 😡
لیلا: عزیزم عصاب خود و خورد نکن ☺️
زهرا: باشه عزیزم ، آخ یادم رفت 🙈
لیلا: چی ؟
زهرا: گذارش یادم رفت بهشون بدم 📑( یواش گفتم )
آقا عبدی: گذارشتون را تمام کردید 🤔
زهرا: بله الان میارم 🏃🏻♀
۲.۷k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.