وقتی داییت عاشقت میشه..😈
پارت دوازدهم*
کاغذ رو باز کردم 《به محض تموم شدن کلاس بیا بالا پشت بوم》 نیشخند زدم و کاغذ رو گذاششتم تو جیب کتم یک ربع بعد* کوک:اوکی بچه ها وقتتون تموم شد برگه ها رو جمع کردم و بردم اتاق معلمان و توی کمدم گذاشتم بعدش خواستم برم سمت بالا پشت بوم که یه دسته گل رز قرمز روی میز یکی از استادا دیدم یه دونشون رو برداشتم و باهاش به سمت بالا پشت بوم رفتم چون پشتش به من بود منو ندید منم رفتمو محکم از پشت بغلش کردم که هینییی کشید لونا~ تو حال وهوای خودم بود به این فکر میکردم که حس واقعیم جونگ کوک چیه این روزا وقتی میدیدمش نمیتوسنم تپش قلبمو کنترل کنم وقتی هدیه هاشو یا پیام های شب بخیرشو میخوندم هیجان زده میشدم داشتم فکر میکردم که یکی محکم از پشت بغلم کرد که هینی کشیدم وقتی دستای تتو شدش رو دیدم فهمیدم جونگ کوک برگشتم سمتش که سرشو کیوت وار کج کرده بود و یه گل رز توی دهنش بود با چشماش به دهنش اشاره کرد منم گل توی دهنشو گرفتم و خندید لونا:ایششششش.... کوک مسخره بازیو بزار کنار تو اینجا چیکار میکنی چرا فقط شرایط منو سخت میکنی کوک:اههه منم دیگه خسته شدم بیا جدی درباره این موضوع حرف بزنیم بعد کلاست تو کوچه پشتی دانشگاه منتظرتم (با لحن جدی) بعد این حرفش گذاشت و رفت اولین باری بود که جدی میدیدمش به گل توی دستم نگاه کردمو لبخند زدم بعد رفتم پایین و گلو تو کیفم گذاشتم *بعد کلاس رفتم پیشش و رفتیم پارک موردعلاقه من لونا:خب بگو میشنوم کوک:.......
لایک کنیید♡👈❤
کاغذ رو باز کردم 《به محض تموم شدن کلاس بیا بالا پشت بوم》 نیشخند زدم و کاغذ رو گذاششتم تو جیب کتم یک ربع بعد* کوک:اوکی بچه ها وقتتون تموم شد برگه ها رو جمع کردم و بردم اتاق معلمان و توی کمدم گذاشتم بعدش خواستم برم سمت بالا پشت بوم که یه دسته گل رز قرمز روی میز یکی از استادا دیدم یه دونشون رو برداشتم و باهاش به سمت بالا پشت بوم رفتم چون پشتش به من بود منو ندید منم رفتمو محکم از پشت بغلش کردم که هینییی کشید لونا~ تو حال وهوای خودم بود به این فکر میکردم که حس واقعیم جونگ کوک چیه این روزا وقتی میدیدمش نمیتوسنم تپش قلبمو کنترل کنم وقتی هدیه هاشو یا پیام های شب بخیرشو میخوندم هیجان زده میشدم داشتم فکر میکردم که یکی محکم از پشت بغلم کرد که هینی کشیدم وقتی دستای تتو شدش رو دیدم فهمیدم جونگ کوک برگشتم سمتش که سرشو کیوت وار کج کرده بود و یه گل رز توی دهنش بود با چشماش به دهنش اشاره کرد منم گل توی دهنشو گرفتم و خندید لونا:ایششششش.... کوک مسخره بازیو بزار کنار تو اینجا چیکار میکنی چرا فقط شرایط منو سخت میکنی کوک:اههه منم دیگه خسته شدم بیا جدی درباره این موضوع حرف بزنیم بعد کلاست تو کوچه پشتی دانشگاه منتظرتم (با لحن جدی) بعد این حرفش گذاشت و رفت اولین باری بود که جدی میدیدمش به گل توی دستم نگاه کردمو لبخند زدم بعد رفتم پایین و گلو تو کیفم گذاشتم *بعد کلاس رفتم پیشش و رفتیم پارک موردعلاقه من لونا:خب بگو میشنوم کوک:.......
لایک کنیید♡👈❤
۱۱.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.