شهید راه بوکس
#شهید_راه_بوکس
P1
با صدای بابا ک ک میگفت دختر چیشد اون چاییا ب خودم اومدم و زودتر با سینی چای هام ب حال پذیرایی رفتم و سمت بابا اینا حرکت کردم.
_این ماه سود شرکت نسبت به ماه پیش بهتر بوده
+اره بخاطر دریافت نیرو بوده
_اگه میدونستم زودتر این کارو انجام میدادم
چای رو اول به سمت بابا گرفتم و بعد ب سمت اقا محمد شریک شرکت بابام، خم شدم و بهشون تعارف کردم که ازم تشکر کردن و منم عین زلیخا مغرور راه رفتم که بله پدر منم یه دختر داره که از هر انگشتش یه هنر میباره.
بنده داشتم با قدم های نمایان میرفتم سمت مبل که با صدای بابا برگشتم سمتش
_دنیز بابا جان ، اقدس خانوم خونه هستن؟!
چه سوال عجیبی، بابا حالش خوبه؟! اصلا اون چیکار داره ب این خانم.
با تعجب لب زدم:
+والا بابا خبر ندارم دیروز شنیدم رفتن با پسرشون شمال
بابا خیلی جدی نه گذاشت نه برداشت و گفت:
_حیف شد چون میخواستم بگم قندم بیاره ک این چاییا سرد شدن.
دست مریزاد دختر گل کاشتی!
اقا محمد معلوم بود خودشو نگه داشته تا پاره نشه ولی اشکال نداره بهار منم میرسه خان بابا
قهوه ای وارد اشپز خونه شدم و رفتم سمت قندون ها
دنیز قهوه ای بودن برازندته دختر
قندون هارو برداشتم و دوباره قدم برداشتم سمت بابا اینا
P1
با صدای بابا ک ک میگفت دختر چیشد اون چاییا ب خودم اومدم و زودتر با سینی چای هام ب حال پذیرایی رفتم و سمت بابا اینا حرکت کردم.
_این ماه سود شرکت نسبت به ماه پیش بهتر بوده
+اره بخاطر دریافت نیرو بوده
_اگه میدونستم زودتر این کارو انجام میدادم
چای رو اول به سمت بابا گرفتم و بعد ب سمت اقا محمد شریک شرکت بابام، خم شدم و بهشون تعارف کردم که ازم تشکر کردن و منم عین زلیخا مغرور راه رفتم که بله پدر منم یه دختر داره که از هر انگشتش یه هنر میباره.
بنده داشتم با قدم های نمایان میرفتم سمت مبل که با صدای بابا برگشتم سمتش
_دنیز بابا جان ، اقدس خانوم خونه هستن؟!
چه سوال عجیبی، بابا حالش خوبه؟! اصلا اون چیکار داره ب این خانم.
با تعجب لب زدم:
+والا بابا خبر ندارم دیروز شنیدم رفتن با پسرشون شمال
بابا خیلی جدی نه گذاشت نه برداشت و گفت:
_حیف شد چون میخواستم بگم قندم بیاره ک این چاییا سرد شدن.
دست مریزاد دختر گل کاشتی!
اقا محمد معلوم بود خودشو نگه داشته تا پاره نشه ولی اشکال نداره بهار منم میرسه خان بابا
قهوه ای وارد اشپز خونه شدم و رفتم سمت قندون ها
دنیز قهوه ای بودن برازندته دختر
قندون هارو برداشتم و دوباره قدم برداشتم سمت بابا اینا
۱.۵k
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.