به ۳۰ فالوور برسیم بعد ادامه فیک
THE SPY🌘🖤
PART|41
- اگه زودتر دهنت و باز میکردی الان اون یک تیکه گوشت بیکاربرد و داشتی.
و چیزی رو آورد بالا و توی هوا معلقش کرد، وقتی کمی چرخید سمت مرد جیمین تونست ببینه.
اون...زبونش بود!؟
شکه به صورت مرد نگاه کرد.
حالا میتونست بفهمه چرا دهن مرد تا این حد زخمی شده.
- اعضای بدنشو که دراوردی برای کای بفرست، زود از دستش خلاص شو.
رو به بادیگاردی که سمت راستش بود و بهتر بود بهش گفت جلاد گفت.
پیشبند شو درآورد و سمت در اومد،جیمین سریع دوید سمت پله ها و خودشو توی دورترین نقطه قایم کرد.
-------------------------------------------------
وقتی که رفت توی اتاقش یک خدمتکار اومد بهش گفت حاضر بشه که با تهیونگ و جونگکوک به بار بره.
بعد از نیم ساعت حالا توی بار بودن و جیمین استرس بدی تمام وجودش و گرفته بود و عرق سردی روی کمرش نشسته بود.
_ بشین
تهیونگ گفت و به صندلی کنارش اشاره کرد.
نشست و نفس عمیقی کشید.
به میز روبهروش که با برگه ها و لیوان هایی که با شراب و ویسکی پر شده بودند خیره شد.
معامله تا چنددقیقه دیگه شروع میشد و هنوز هیچ خبری نبود.
حتی هیچکدوم از بچه هایی که قرار بود توی بار مستقر بشن رو ندیده بود.
- مستر کیم، حالتون چطوره؟
مردی که بنظر میومد طرف دوم معامله باشه اومد و مقابل میز نشست.
_ ممنون، نظرتون چیه زودتر شروع کنیم؟
- با کمال میل
جیمین دستاشو مشت کرد و روی شلوارش کشید
«پس دارن چه غلطی میکنن؟؟»
بعد از چند دقیقه همه چی تموم شد.
برگه ها امضا شده بود و هر دوسر معامله باهم دست داده بودند و به توافق رسیده بودند.
_ معامله خوبی بود، خوشحال شدم از همکاری باهاتون.
تهیونگ گفت و بعد از دست دادن با مرد مسنتر از پشت میز بلند شد و باعث شد لشکری از بادیگارد پشت سرش به سمت در خروجی حرکت کنند.
«شت شت شت»
چشماشو محکم فشار داد و نفس عمیق کشید.
وقتی به در خروجی رسیدند، جک بادیگارد شخصی تهیونگ سریع به سمتش اومد و چیزی رو توی گوشش گفت.
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و نیشخندی زد و بعد سری تکون داد و سمت ماشین حرکت کرد.
زمانی که همگی راه افتادند جیمین برگشت تا از شیشهی پشتی نگاهی به بیرون بندازه.
هنوز کورسوی امیدی داشت که بکهیون اون بیرونه.
- چیزی شده؟
جونگکوک ازش پرسید و تهیونگ با نگاه نافذش نگاهش کرد.
جیمین سری تکون داد و کامل برگشت و نشست .
حمایت؟🩵
PART|41
- اگه زودتر دهنت و باز میکردی الان اون یک تیکه گوشت بیکاربرد و داشتی.
و چیزی رو آورد بالا و توی هوا معلقش کرد، وقتی کمی چرخید سمت مرد جیمین تونست ببینه.
اون...زبونش بود!؟
شکه به صورت مرد نگاه کرد.
حالا میتونست بفهمه چرا دهن مرد تا این حد زخمی شده.
- اعضای بدنشو که دراوردی برای کای بفرست، زود از دستش خلاص شو.
رو به بادیگاردی که سمت راستش بود و بهتر بود بهش گفت جلاد گفت.
پیشبند شو درآورد و سمت در اومد،جیمین سریع دوید سمت پله ها و خودشو توی دورترین نقطه قایم کرد.
-------------------------------------------------
وقتی که رفت توی اتاقش یک خدمتکار اومد بهش گفت حاضر بشه که با تهیونگ و جونگکوک به بار بره.
بعد از نیم ساعت حالا توی بار بودن و جیمین استرس بدی تمام وجودش و گرفته بود و عرق سردی روی کمرش نشسته بود.
_ بشین
تهیونگ گفت و به صندلی کنارش اشاره کرد.
نشست و نفس عمیقی کشید.
به میز روبهروش که با برگه ها و لیوان هایی که با شراب و ویسکی پر شده بودند خیره شد.
معامله تا چنددقیقه دیگه شروع میشد و هنوز هیچ خبری نبود.
حتی هیچکدوم از بچه هایی که قرار بود توی بار مستقر بشن رو ندیده بود.
- مستر کیم، حالتون چطوره؟
مردی که بنظر میومد طرف دوم معامله باشه اومد و مقابل میز نشست.
_ ممنون، نظرتون چیه زودتر شروع کنیم؟
- با کمال میل
جیمین دستاشو مشت کرد و روی شلوارش کشید
«پس دارن چه غلطی میکنن؟؟»
بعد از چند دقیقه همه چی تموم شد.
برگه ها امضا شده بود و هر دوسر معامله باهم دست داده بودند و به توافق رسیده بودند.
_ معامله خوبی بود، خوشحال شدم از همکاری باهاتون.
تهیونگ گفت و بعد از دست دادن با مرد مسنتر از پشت میز بلند شد و باعث شد لشکری از بادیگارد پشت سرش به سمت در خروجی حرکت کنند.
«شت شت شت»
چشماشو محکم فشار داد و نفس عمیق کشید.
وقتی به در خروجی رسیدند، جک بادیگارد شخصی تهیونگ سریع به سمتش اومد و چیزی رو توی گوشش گفت.
تهیونگ نگاهی بهش انداخت و نیشخندی زد و بعد سری تکون داد و سمت ماشین حرکت کرد.
زمانی که همگی راه افتادند جیمین برگشت تا از شیشهی پشتی نگاهی به بیرون بندازه.
هنوز کورسوی امیدی داشت که بکهیون اون بیرونه.
- چیزی شده؟
جونگکوک ازش پرسید و تهیونگ با نگاه نافذش نگاهش کرد.
جیمین سری تکون داد و کامل برگشت و نشست .
حمایت؟🩵
۳.۲k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.