انوهایم را بغل زدم و فکر کردم خوب است گریه کنم! نکردم، نم
انوهایم را بغل زدم و فکر کردم خوب است گریه کنم! نکردم، نمی شد، نمی توانستم گریه کنم!
انگار که از چوب و از سنگ شده بودم، کتک هم می خوردم، فحش هم می شنیدم, ناسزا، هرچه، هرچه که از آن بدتر باشد اما اشکم در نمی آمد!
دست کشیدم به زانوهایم، ساقها، بازوها، صورتم...
خودم بودم؟
گوشت و پوستم همان بود اما یک چیزی تغییر کرده بود،
یک چیزی که نمی دانستم کجاست...!
_____
#خودمو_نمیشناسم):
انگار که از چوب و از سنگ شده بودم، کتک هم می خوردم، فحش هم می شنیدم, ناسزا، هرچه، هرچه که از آن بدتر باشد اما اشکم در نمی آمد!
دست کشیدم به زانوهایم، ساقها، بازوها، صورتم...
خودم بودم؟
گوشت و پوستم همان بود اما یک چیزی تغییر کرده بود،
یک چیزی که نمی دانستم کجاست...!
_____
#خودمو_نمیشناسم):
۱.۳k
۰۵ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.