پارت⁶
همون روز*
از زبان کرومی]
وقتی حوصلم سر رفت،نی سان اومد و گفت ک میخواد سر ب سر کونیکیدای سان بزاره و از منم کمک خواس و منم بهش کمک کردم...
کونیکیدای:*در حال نوشتن تو دفترچه*
میرم بالای سرش و از قدرت ریبوت کردن استفاده میکنم
✞هنوزم میخوای اون دفترچه رو بدی بخونم؟
_چ...چی؟عاااا...آره!معذرت میخوام
و دفترچه رو میده دستم و من هم میدم ب نی سان
نی سان نیشخندی میزنه و میگه:کارت عالی بود!
و بعد هردومون شروع میکنیم ب خوندن دفترچه
✞وای!این دیگه خعلی زیادیه!
و شروع میکنم ب خندیدن در حدی ک از چشمام اشک دربیاد
_عااااا...دازای سان؟کونیکیدای سان میدونن ک دارین اون دفترچه رو میخونین؟
+چی؟معلومه ک نه!
و از پشت ببر نما(آتسو)ملودی ظاهر میشه و میگه:ام...بنظرم کار خوبی نکردی نی سان!کرومی چان...تو کمک کردی؟
میخندم و میگم:معلومه!کلی هم بهمون خوش گذشت!
♡واقعا که!!
براش شکلک در میارم و اتسو میگه:میشه لطفا دعوا نکنین؟الان کونیکیدای میاد جرواجرمون میکنه!
ملودی از ترس میلرزه و پشت آتسو قایم میشه و میگه:چ...چی؟
از زبان کرومی]
وقتی حوصلم سر رفت،نی سان اومد و گفت ک میخواد سر ب سر کونیکیدای سان بزاره و از منم کمک خواس و منم بهش کمک کردم...
کونیکیدای:*در حال نوشتن تو دفترچه*
میرم بالای سرش و از قدرت ریبوت کردن استفاده میکنم
✞هنوزم میخوای اون دفترچه رو بدی بخونم؟
_چ...چی؟عاااا...آره!معذرت میخوام
و دفترچه رو میده دستم و من هم میدم ب نی سان
نی سان نیشخندی میزنه و میگه:کارت عالی بود!
و بعد هردومون شروع میکنیم ب خوندن دفترچه
✞وای!این دیگه خعلی زیادیه!
و شروع میکنم ب خندیدن در حدی ک از چشمام اشک دربیاد
_عااااا...دازای سان؟کونیکیدای سان میدونن ک دارین اون دفترچه رو میخونین؟
+چی؟معلومه ک نه!
و از پشت ببر نما(آتسو)ملودی ظاهر میشه و میگه:ام...بنظرم کار خوبی نکردی نی سان!کرومی چان...تو کمک کردی؟
میخندم و میگم:معلومه!کلی هم بهمون خوش گذشت!
♡واقعا که!!
براش شکلک در میارم و اتسو میگه:میشه لطفا دعوا نکنین؟الان کونیکیدای میاد جرواجرمون میکنه!
ملودی از ترس میلرزه و پشت آتسو قایم میشه و میگه:چ...چی؟
۳.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.