غریبه ای آشنا"P:END"
سه ماه بعد:
فلیکس:یعنی تو این وضعم پاشدی باهامون امدی ها باریکلا به تو!
خندیدم و گفتم:یا لی فلیکس من حالم خوبه هم خیلی وقته میخوام دهن اینو سرویس کنم نمیشد بدون من بیاین که!
فلیکس نزدیک تهری شد و گفت:اگه آسیب ببینی چی؟تو تازه سه هفتس از بیمارستان در امدی!
منم نزدیکش شدم و گفتم:چیزیم نیست من حالم خوبه نگرانم نشو
فلیکس اینبار جدی شد و گفت:پشتم میای و از پشتم جام نمیخوری!
خندیدم و گفتم:باشههه
هیونجین:رعیس
برگشتم سمت هیونجین
تهری:بله شوهر خواهر گلم(خنده)
هیونجین خندید و گفت:ما اماده ایم بک هورانگ توعه
پوزخندی زدم و شروع کردم به قدم زدن به طرف در عمارات
که هر هشت تا مافیای اصلیم پشتم بودن
وقتی رسیدم به در انبار دستمو گذاشتم رو زنگ و محکم فشارش دادم که بعد از چند دقایقی نگهبانی درو باز کرد
وقتی منو دید قیافش عین گج سفید شده بود
خواست درو ببنده که پامو گذاشتم لای در
دوباره خواست ببنده که اینبار فلیکس درو محکم به عقب هل داد که نگهبان افتاد زمین
برگشتم سمت آیان
تهری:بکشش
آیان:چشم رعیس
وارد پذیرای که شدم دیدم نگهبانای دیگه در حال غذا خوردنن که وقتی مارو دیدن زود از صندلی بلند شده و تفنگاشونو در اوردن
تهری:اع اع اع چه بی ادبانه این چه وضغ مهمون پذیریه؟؟
هیونجین:رعیس بک هورانگ اتاق طبقه بالاییه شما بردی ما اینجارو تمیز میکنیم
تهری:نو دلم برا کشتن تنگ شده تفنگو در اوردم و نشونه گرفتم رو به نگهبانا
پوزخند زدم و گفتم:قوی ترینتون کیه!؟
یکی امد جلو و گفت:منم!
تفنگو نشونه گرفتم درست رو پیشونیش و شلیک کردم که افتاد زمین!
همه نگهبانا تو شوک بودن همشون عین چی ترسیده بودن
رفتم جلوی یکشون از پاش محکم زدم که افتاد زمین زانو زدم و تفنگو گذاشتم زیر گردنش و گفتم:بک هورانگ کدوم اتاقه؟
با ترس گفت:اتاقی که سیاه رنگه
بلند شدم و برگشتم سمت فلیکس
که یهو یکی از نگهبانا منو از پشت گرفت و کشید سمت خودش تفنگو گداشت رو سرم و گفت:برید بیرون تا نکشمش
فلیکس عصبی داد زد:اگه نمیخوای بمیری همین الان ولش کن!
هیونجین:به هر حال که قراره بمیری ولی با این وضغ داری مرگ خودتو سخت تر میکنی
مرده:اسلحتو بذار زمین
اروم خم شدم اسلحمو بذارم زمین که یهو مرد افتاد زمین وقتی بلند شدم دیدم فلیکس زده تو قلبش
بقیه نگهبانا خواستن فرار کنن که هان و لینو اونارو کشت
فلیکس زود امد کنارم موهامو درست کرد و با نگرانی ادامه داد:حالت خوبه!
خندیدم و گفتم:به زن آهنی چیزی نمیشه
پوکر نگام کرد و گفت:میبینم اصلا از پشتم جام نمیخوری که!
هیونجین:رعیس
برگشتم سمتش که دیدم بک هورانگو انداخت زیر پام!
خندیدم و برگشتم سمتش
تهری:نمیکشمت هورانگ ولی یجوری زجرت میدم که اخرش خود کشی کنی
بعد دوباره به هیونجین نگاه کردم
چشمک زدم و گفتم:فهمیدی دیگه چی میگم
هیونجین خندید و گفت:البته که رعیس
امد جلو از موهای هورانگ گرفت و کشون کشون بردش بیرون!...
سه روز بعد..
با صدای پیم تو گوشی چشمامو باز کردم فلیکس نبود یعنی کجا رفته بلند شدم گوشیمو نگاه کردم نارا بود
نارا:اونیی یادت نرهه ها امش خاستگاری منو هیونجینه!
دوتا استیکره خنده گذاشتم و گفتم:نه یادم نمیره نترسس
از رو تخت پاشدم که دیدم یه نامه رو میزه رفتم ورش داشتم
نوشته بود
"به ادرس زیر بیا"
خندیدم و گفتم:بازم میخواد چیکاررر کنه
رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم موهامو اتو زدم یه لباس گشاد با شلوار گشاد پوشیدم سویچ ماشینمو برداشتم راه افتادم سمت ادرس وقتی رسیدم فلیکس روی صندلی نشسته بود رفتم جلو از پشت بغلش کردم که گفت:امدی زندگیم
خندیدم و گفتم:امدم زندگیم:)
از رو صندلی پاشد و امد سمت من
با بعض خندید و گفت:مرسی که هستی تهری ازت به خاطر اینکه دوسم داری ممنونم
یه قدم امد جلو
و روم زانو زد
اشک تو چشمامون حلقه میزد
جعبه رو از جیبش در اورد و باز کرد
فلیکس:عشقمو قبول میکنی تا خوشبختت کنم؟
مکثی کرد و دوباره گفت:اینبار دیگه نمیذارم گریه کنی تهریم
خندید و گفت:با من ازدواج میکنی؟
اشک از چشام پایین امد که گفتم:البتههه که باهات ازدواج میکنم
فلیکس پاشد حلقه رو تو دستم انداخت و حلقه خودشو نشونم داد از ذوق فقط گریه میکردم!
امد جلو بوسه ای کوتاهی به لبم زد و گفت:عاشقتم چوی تهری!
دستامو دور گردنش حلقه زدم و گفتم:منم عاشقتم لی فلیکس:)
The end
فلیکس:یعنی تو این وضعم پاشدی باهامون امدی ها باریکلا به تو!
خندیدم و گفتم:یا لی فلیکس من حالم خوبه هم خیلی وقته میخوام دهن اینو سرویس کنم نمیشد بدون من بیاین که!
فلیکس نزدیک تهری شد و گفت:اگه آسیب ببینی چی؟تو تازه سه هفتس از بیمارستان در امدی!
منم نزدیکش شدم و گفتم:چیزیم نیست من حالم خوبه نگرانم نشو
فلیکس اینبار جدی شد و گفت:پشتم میای و از پشتم جام نمیخوری!
خندیدم و گفتم:باشههه
هیونجین:رعیس
برگشتم سمت هیونجین
تهری:بله شوهر خواهر گلم(خنده)
هیونجین خندید و گفت:ما اماده ایم بک هورانگ توعه
پوزخندی زدم و شروع کردم به قدم زدن به طرف در عمارات
که هر هشت تا مافیای اصلیم پشتم بودن
وقتی رسیدم به در انبار دستمو گذاشتم رو زنگ و محکم فشارش دادم که بعد از چند دقایقی نگهبانی درو باز کرد
وقتی منو دید قیافش عین گج سفید شده بود
خواست درو ببنده که پامو گذاشتم لای در
دوباره خواست ببنده که اینبار فلیکس درو محکم به عقب هل داد که نگهبان افتاد زمین
برگشتم سمت آیان
تهری:بکشش
آیان:چشم رعیس
وارد پذیرای که شدم دیدم نگهبانای دیگه در حال غذا خوردنن که وقتی مارو دیدن زود از صندلی بلند شده و تفنگاشونو در اوردن
تهری:اع اع اع چه بی ادبانه این چه وضغ مهمون پذیریه؟؟
هیونجین:رعیس بک هورانگ اتاق طبقه بالاییه شما بردی ما اینجارو تمیز میکنیم
تهری:نو دلم برا کشتن تنگ شده تفنگو در اوردم و نشونه گرفتم رو به نگهبانا
پوزخند زدم و گفتم:قوی ترینتون کیه!؟
یکی امد جلو و گفت:منم!
تفنگو نشونه گرفتم درست رو پیشونیش و شلیک کردم که افتاد زمین!
همه نگهبانا تو شوک بودن همشون عین چی ترسیده بودن
رفتم جلوی یکشون از پاش محکم زدم که افتاد زمین زانو زدم و تفنگو گذاشتم زیر گردنش و گفتم:بک هورانگ کدوم اتاقه؟
با ترس گفت:اتاقی که سیاه رنگه
بلند شدم و برگشتم سمت فلیکس
که یهو یکی از نگهبانا منو از پشت گرفت و کشید سمت خودش تفنگو گداشت رو سرم و گفت:برید بیرون تا نکشمش
فلیکس عصبی داد زد:اگه نمیخوای بمیری همین الان ولش کن!
هیونجین:به هر حال که قراره بمیری ولی با این وضغ داری مرگ خودتو سخت تر میکنی
مرده:اسلحتو بذار زمین
اروم خم شدم اسلحمو بذارم زمین که یهو مرد افتاد زمین وقتی بلند شدم دیدم فلیکس زده تو قلبش
بقیه نگهبانا خواستن فرار کنن که هان و لینو اونارو کشت
فلیکس زود امد کنارم موهامو درست کرد و با نگرانی ادامه داد:حالت خوبه!
خندیدم و گفتم:به زن آهنی چیزی نمیشه
پوکر نگام کرد و گفت:میبینم اصلا از پشتم جام نمیخوری که!
هیونجین:رعیس
برگشتم سمتش که دیدم بک هورانگو انداخت زیر پام!
خندیدم و برگشتم سمتش
تهری:نمیکشمت هورانگ ولی یجوری زجرت میدم که اخرش خود کشی کنی
بعد دوباره به هیونجین نگاه کردم
چشمک زدم و گفتم:فهمیدی دیگه چی میگم
هیونجین خندید و گفت:البته که رعیس
امد جلو از موهای هورانگ گرفت و کشون کشون بردش بیرون!...
سه روز بعد..
با صدای پیم تو گوشی چشمامو باز کردم فلیکس نبود یعنی کجا رفته بلند شدم گوشیمو نگاه کردم نارا بود
نارا:اونیی یادت نرهه ها امش خاستگاری منو هیونجینه!
دوتا استیکره خنده گذاشتم و گفتم:نه یادم نمیره نترسس
از رو تخت پاشدم که دیدم یه نامه رو میزه رفتم ورش داشتم
نوشته بود
"به ادرس زیر بیا"
خندیدم و گفتم:بازم میخواد چیکاررر کنه
رفتم یه دوش بیست مینی گرفتم موهامو اتو زدم یه لباس گشاد با شلوار گشاد پوشیدم سویچ ماشینمو برداشتم راه افتادم سمت ادرس وقتی رسیدم فلیکس روی صندلی نشسته بود رفتم جلو از پشت بغلش کردم که گفت:امدی زندگیم
خندیدم و گفتم:امدم زندگیم:)
از رو صندلی پاشد و امد سمت من
با بعض خندید و گفت:مرسی که هستی تهری ازت به خاطر اینکه دوسم داری ممنونم
یه قدم امد جلو
و روم زانو زد
اشک تو چشمامون حلقه میزد
جعبه رو از جیبش در اورد و باز کرد
فلیکس:عشقمو قبول میکنی تا خوشبختت کنم؟
مکثی کرد و دوباره گفت:اینبار دیگه نمیذارم گریه کنی تهریم
خندید و گفت:با من ازدواج میکنی؟
اشک از چشام پایین امد که گفتم:البتههه که باهات ازدواج میکنم
فلیکس پاشد حلقه رو تو دستم انداخت و حلقه خودشو نشونم داد از ذوق فقط گریه میکردم!
امد جلو بوسه ای کوتاهی به لبم زد و گفت:عاشقتم چوی تهری!
دستامو دور گردنش حلقه زدم و گفتم:منم عاشقتم لی فلیکس:)
The end
۴۳.۹k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.