(دینا سلطنت )
(دینا سلطنت )
پارت ۴۵
آنا با شتاب وارده اتاق شد
ملکه E: مگر نمیدانید جلسه داریم
آنا: سرورم ولی آلیس...
ملکه فرانسه: آلیس چی ؟
آنا: حالش خوب نیست
شاهزاده از رو مبل بلند شد و با ترس گفت
جونکوک: چی شده ؟
پادشاه فرانسه : بگویید دیگه
آنا: دوشیزه آلیس باردار بود و الان خ*ون ر*یزی داره از صبح تا الان هم درد داشت
شاهزاده با دویدن از سالون خارج شد و سمته اتاق میرفت
//ترو خدا چیزیت نشه آلیس ملکه من..//
پادشاه و ملکه فرانسه به دنبال اش میرفتند
وارد اتاق شد و با حال آلیس شکه شد شاهزاده زود سمته تخت رفت
جونکوک: آلیس....
ملکه فرانسه: دخترم ...
زود به سمت اش رفت و با گریه گفت
ملکه فرانسه: تو با دخترم چیکار کردی
پادشاه فرانسه: شما شاهزاده از اتاق برید بیرون
جونکوک: نمیتونید مرا بیرون کنید
ملکه دست آلیس را گرفت آلیس چشم هایش بسته بود و دست اش رو شکم اش گذاشته بود وقتی چشم هایش را باز کرد با دیدن پدر و مادر اش اشک هایش جاری شدن
آلیس: م ... مادر ... درد ... دارم
ملکه فرانسه: زود باشید طبیب را خبر کنید ... آلیس دخترم قوی باش میگذره
پادشاه فرانسه کنار تخت اش ایستاد و دست اش را رو سر آلیس گذاشت
پادشاه فرانسه: دخترم فقد کافهی تاقت بیاری
شاهزاده جونکوک از اتاق خارج شد روبه خدمه ای کرد
جونکوک: زود بهترین طبیب ها را بیاورد
خدمه : چشم
بعد از چند مین طبیب ها سلطنتی آمادن وارد اتاق شدن و پادشاه فرانسه از اتاق خارج شد هیچ مردی اجازه رفتن را نداشت
ملکه فرانسه خیلی نگران دخترش بود بالا سرش ایستاد بود ملکه انگلیس هم بخواط اسم اش نگرانی نشون میداد
وقت خیلی گذشت و شاهزاده جونکوک و پادشاه فرانسه جلو در بودن تهیونگ هم به دلداری شاهزاده ادامه میداد راکان هم کنار شاهزاده ایستاده بود بعد از کلی انتظار طبیب از اتاق بیرون آماد
جونکوک: حال همسرم چطوره؟
طبیب: شاهزاده ما بچه را از دست دادیم و جان دوشیزه آلیس هم در خطر هست
پادشاه فرانسه: یه کاری بکنید شما مثلا طبیب هستید
طبیب : یه راهی برایه نجات دادن بانو آلیس هست
شاهزاده چابک گفت
جونکوک: چه راهی
طبیب: یه جور گیاهی رو بزرگ ترین کوه کشور انگلیس هست آن را بیاورید تا جون همسرتان را نجات بدهیم
جونکوک: زود پیداش میکنیم
شاهزاده قدم های تندی برداشت و تهیونگ راکان هم به دنبال اش قدم برداشتن
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس : مم .... ما ... مادر
ملکه فرانسه: دخترم یکمی دیگه تحمل کن
آلیس دیگر چشم هایش بسته شد و کم کم تنفس اش به پایان میرسید ملکه فرانسه اشک هایش جاری شد و با گریه از اتاق خارج شد
پادشاه فرانسه: چیشده حالش خوب نشد
ملکه فرانسه فقد گریه میکرد و در اغوش پادشاه رفت
پادشاه انگلیس نگران گفت
پادشاه E: پس شاهزاده جونکوک کجان صبح شد ولی نیامد
آنا: اومد...
شاهزاده آن قدر زود آمد و پارچه ای را در دسته ملکه فرانسه کذاشت
جونکوک: این همان گیاه هست ...
@h41766101
پارت ۴۵
آنا با شتاب وارده اتاق شد
ملکه E: مگر نمیدانید جلسه داریم
آنا: سرورم ولی آلیس...
ملکه فرانسه: آلیس چی ؟
آنا: حالش خوب نیست
شاهزاده از رو مبل بلند شد و با ترس گفت
جونکوک: چی شده ؟
پادشاه فرانسه : بگویید دیگه
آنا: دوشیزه آلیس باردار بود و الان خ*ون ر*یزی داره از صبح تا الان هم درد داشت
شاهزاده با دویدن از سالون خارج شد و سمته اتاق میرفت
//ترو خدا چیزیت نشه آلیس ملکه من..//
پادشاه و ملکه فرانسه به دنبال اش میرفتند
وارد اتاق شد و با حال آلیس شکه شد شاهزاده زود سمته تخت رفت
جونکوک: آلیس....
ملکه فرانسه: دخترم ...
زود به سمت اش رفت و با گریه گفت
ملکه فرانسه: تو با دخترم چیکار کردی
پادشاه فرانسه: شما شاهزاده از اتاق برید بیرون
جونکوک: نمیتونید مرا بیرون کنید
ملکه دست آلیس را گرفت آلیس چشم هایش بسته بود و دست اش رو شکم اش گذاشته بود وقتی چشم هایش را باز کرد با دیدن پدر و مادر اش اشک هایش جاری شدن
آلیس: م ... مادر ... درد ... دارم
ملکه فرانسه: زود باشید طبیب را خبر کنید ... آلیس دخترم قوی باش میگذره
پادشاه فرانسه کنار تخت اش ایستاد و دست اش را رو سر آلیس گذاشت
پادشاه فرانسه: دخترم فقد کافهی تاقت بیاری
شاهزاده جونکوک از اتاق خارج شد روبه خدمه ای کرد
جونکوک: زود بهترین طبیب ها را بیاورد
خدمه : چشم
بعد از چند مین طبیب ها سلطنتی آمادن وارد اتاق شدن و پادشاه فرانسه از اتاق خارج شد هیچ مردی اجازه رفتن را نداشت
ملکه فرانسه خیلی نگران دخترش بود بالا سرش ایستاد بود ملکه انگلیس هم بخواط اسم اش نگرانی نشون میداد
وقت خیلی گذشت و شاهزاده جونکوک و پادشاه فرانسه جلو در بودن تهیونگ هم به دلداری شاهزاده ادامه میداد راکان هم کنار شاهزاده ایستاده بود بعد از کلی انتظار طبیب از اتاق بیرون آماد
جونکوک: حال همسرم چطوره؟
طبیب: شاهزاده ما بچه را از دست دادیم و جان دوشیزه آلیس هم در خطر هست
پادشاه فرانسه: یه کاری بکنید شما مثلا طبیب هستید
طبیب : یه راهی برایه نجات دادن بانو آلیس هست
شاهزاده چابک گفت
جونکوک: چه راهی
طبیب: یه جور گیاهی رو بزرگ ترین کوه کشور انگلیس هست آن را بیاورید تا جون همسرتان را نجات بدهیم
جونکوک: زود پیداش میکنیم
شاهزاده قدم های تندی برداشت و تهیونگ راکان هم به دنبال اش قدم برداشتن
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس : مم .... ما ... مادر
ملکه فرانسه: دخترم یکمی دیگه تحمل کن
آلیس دیگر چشم هایش بسته شد و کم کم تنفس اش به پایان میرسید ملکه فرانسه اشک هایش جاری شد و با گریه از اتاق خارج شد
پادشاه فرانسه: چیشده حالش خوب نشد
ملکه فرانسه فقد گریه میکرد و در اغوش پادشاه رفت
پادشاه انگلیس نگران گفت
پادشاه E: پس شاهزاده جونکوک کجان صبح شد ولی نیامد
آنا: اومد...
شاهزاده آن قدر زود آمد و پارچه ای را در دسته ملکه فرانسه کذاشت
جونکوک: این همان گیاه هست ...
@h41766101
۱.۹k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.