p21
جونگ سوک رفت منم نشسته بودم که دیدم دوتا پسر دارن میان سمتم و دو طرفم نشستن یکی دستشو رو کمرم گذاشت و اونیکی هم دستشو رو رونم میکشید
ات: دستتونو بردارین عوضیا
اولی: نکنم چیکار میکنی بیبی گرلم
ات: یه کاری باهات می کنم مرغای اسمون به حالتون گریه کنن
دومی: نه بابا بیا فعلا با هم خوش بگذرونیم (پوزخند)
دستمو گرفتن و بزور منو به یکی از اتاقای اونجا بردن
ات: ولم کنین دیوونه های عوضی
منو انداختن رو تخت و یکی شون روم خیمه زد
ات: برو کنار... هق... بزار برم
اولی: گریه نکن بیبی گرل، فقط میخوایم خوش بگذرونیم
داشت لباسمو در می اورد که یدفعه در با شدت باز شد
جونگ سوک: داری چه غلطی می کنی هااا (داد شدید)
دومی: تو پسر کیم تهیونگی؟ چیه چرا طرفشو میگیری؟ مگه برات مهمه
جونگ سوک: شما دارین به خواهر من دست میزنین میدونین چقدر تاوان این کار زیاده؟(داد)
اولی: خوا... خواهر؟ این دختر کیم تهیونگه، بد بخت شدیم
جونگ سوک: خیلیم بد بخت شدین
جونگ سوک شروع کرد زدن اون دوتا پسر اونقدر زدشون که دیگه نمیتونستن تکون بخورن، اومد سمت من
جونگ سوک: حالت خوبه؟
ات: هق...خوبم
جونگ سوک: دیگه گریه نکن باشه؟(اشکشو پاک کرد)
ات: باشه
لباسمو درست کردم و از بار رفتیم بیرون سوار ماشین شدم
جونگ سوک: نباید اونجا تنهات میزاشتم بابا بهم گفت تنهات نزارم، اونجا خطرناکه
ات: تقصیر تو نبود اون دوتا اومدن مزاحمم شدن
جونگ سوک: هوم
رسیدیم خونه رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و زود خوابم برد
(فردا صبح)
بعد از اینکه بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم و رفتم دانشگاه رفتم سر کلاسمون
سوجون: سلام
ات: سلام
رفتم نشستم
سوجون: امروز بعد دانشگاه بریم شهر بازی؟
ات: اره بریم اتفاقا دلم برای شهر بازی تنگ شده
سوجون: خوبه
(بعد از دانشگاه)
به جونگ سوک زنگ زدم تا دنبالم نیاد و با سوجون رفتیم شهر بازی
سوجون: اول کجا بریم؟
ات: بریم ترن هوایی
سوجون؛: باشه بریم
رفتیم سوار ترن هوایی شدیم، رفتیم بالا
سوجون: من از ارتفاع نمیترسم اما اینکه از یه ارتفاع به سرعت پایین بیام می ترسم
ات: چشماتو ببند و، جیییغ بکششش
سوجون و ات: جییییییغ
پیاده شدیم
ات: خیلی خوش گذشت
سوجون:(خنده) اره
گوشیم زنگ خورد بابام بود
ات: سلام
تهیونگ: علیک، مگه نگفتم امروز مهمونی داریم تا الان کجا موندی؟
ات: وای ببخشید یادم رفت رفته بود الان میام
تهیونگ: خوبه، راستی به دوستتم بگو اگه میخواد بیاد
ات: سوجون؟ مرسی بابا بهش میگم
تهیونگ: زود بیاین مهمونی ساعت ۱۰ شروع میشه، خدافظ
ات: خدافظ
سوجون: بابات بود؟
ات: اره، راستش ما یه مهمونی داریم گفت تو هم بگم بیای
سوجون: واقعا؟
ات: اره زود برو لباس بپوش بیا
سوجون: باشه من خونتونو بلد نیستم
ات: اصلا صبر می کنم لباس بپوش با هم بریم
سوجون: اوکی
سوجون رفت حاظر شد منم منتظر موندم وقتی اومد تاکسی گرفتیمو رفتیم خونه..
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
این پارتو زودتر بخواطر یکی از دوستامون گذاشتم
ات: دستتونو بردارین عوضیا
اولی: نکنم چیکار میکنی بیبی گرلم
ات: یه کاری باهات می کنم مرغای اسمون به حالتون گریه کنن
دومی: نه بابا بیا فعلا با هم خوش بگذرونیم (پوزخند)
دستمو گرفتن و بزور منو به یکی از اتاقای اونجا بردن
ات: ولم کنین دیوونه های عوضی
منو انداختن رو تخت و یکی شون روم خیمه زد
ات: برو کنار... هق... بزار برم
اولی: گریه نکن بیبی گرل، فقط میخوایم خوش بگذرونیم
داشت لباسمو در می اورد که یدفعه در با شدت باز شد
جونگ سوک: داری چه غلطی می کنی هااا (داد شدید)
دومی: تو پسر کیم تهیونگی؟ چیه چرا طرفشو میگیری؟ مگه برات مهمه
جونگ سوک: شما دارین به خواهر من دست میزنین میدونین چقدر تاوان این کار زیاده؟(داد)
اولی: خوا... خواهر؟ این دختر کیم تهیونگه، بد بخت شدیم
جونگ سوک: خیلیم بد بخت شدین
جونگ سوک شروع کرد زدن اون دوتا پسر اونقدر زدشون که دیگه نمیتونستن تکون بخورن، اومد سمت من
جونگ سوک: حالت خوبه؟
ات: هق...خوبم
جونگ سوک: دیگه گریه نکن باشه؟(اشکشو پاک کرد)
ات: باشه
لباسمو درست کردم و از بار رفتیم بیرون سوار ماشین شدم
جونگ سوک: نباید اونجا تنهات میزاشتم بابا بهم گفت تنهات نزارم، اونجا خطرناکه
ات: تقصیر تو نبود اون دوتا اومدن مزاحمم شدن
جونگ سوک: هوم
رسیدیم خونه رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم و زود خوابم برد
(فردا صبح)
بعد از اینکه بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم و رفتم دانشگاه رفتم سر کلاسمون
سوجون: سلام
ات: سلام
رفتم نشستم
سوجون: امروز بعد دانشگاه بریم شهر بازی؟
ات: اره بریم اتفاقا دلم برای شهر بازی تنگ شده
سوجون: خوبه
(بعد از دانشگاه)
به جونگ سوک زنگ زدم تا دنبالم نیاد و با سوجون رفتیم شهر بازی
سوجون: اول کجا بریم؟
ات: بریم ترن هوایی
سوجون؛: باشه بریم
رفتیم سوار ترن هوایی شدیم، رفتیم بالا
سوجون: من از ارتفاع نمیترسم اما اینکه از یه ارتفاع به سرعت پایین بیام می ترسم
ات: چشماتو ببند و، جیییغ بکششش
سوجون و ات: جییییییغ
پیاده شدیم
ات: خیلی خوش گذشت
سوجون:(خنده) اره
گوشیم زنگ خورد بابام بود
ات: سلام
تهیونگ: علیک، مگه نگفتم امروز مهمونی داریم تا الان کجا موندی؟
ات: وای ببخشید یادم رفت رفته بود الان میام
تهیونگ: خوبه، راستی به دوستتم بگو اگه میخواد بیاد
ات: سوجون؟ مرسی بابا بهش میگم
تهیونگ: زود بیاین مهمونی ساعت ۱۰ شروع میشه، خدافظ
ات: خدافظ
سوجون: بابات بود؟
ات: اره، راستش ما یه مهمونی داریم گفت تو هم بگم بیای
سوجون: واقعا؟
ات: اره زود برو لباس بپوش بیا
سوجون: باشه من خونتونو بلد نیستم
ات: اصلا صبر می کنم لباس بپوش با هم بریم
سوجون: اوکی
سوجون رفت حاظر شد منم منتظر موندم وقتی اومد تاکسی گرفتیمو رفتیم خونه..
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
این پارتو زودتر بخواطر یکی از دوستامون گذاشتم
۱۴.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.