فیک کوک پارت آخر ♡نفرت تا عشق♡
آنچه گذشت:
هاریث: مامان من میرم دوش بگیرم
میا: باشه فدات شم
................................................................................
(از زبان میا)
میخام هاریث رو سوپرایز کنم میرم ار مغازه یالمه چیز بخرم
رفتم یه کت پوشیدم و بدو رفتم از پله ها پایین و رفتم در مغازه ماشمالو خرید نودل خریدم کاکائو خریدم شیر کاکائو خریدم با گوشت خریدم پفک خریدم چیس یالمه خریدم نوشابه خریدم
اینا رو خریدم و اومدم بالا با کلید در رو باز کردم و وارد شدم و درد رو بستم بدو بدو رفتم تو اشپزخونه نودل ها رو اماده کردم و ماشمالو ها رو رو گاز داغ کردم و گذاشتم توی کاسه و کاکائو ها رو ذوب کردم و ریختم رو ماشمالو ها چیپس و پفک رو ریختم تو کاسه و نوشابه رو ریختم تو لیوان های انیمه جدیدی که خریده بودم همه کاسه ها انیمه ای بودن بدو گذاشتمشون روی زمین
رفتم پلستیشن رو روشن کردم و بازی جنگی تفنگی رو گذاشتم توش هاریث خیلی دوست داره یه همچین چیزایی منم دوس دارم اوه نودل ها نودل ها هم داخل کاسه انیمه ای ریختم و گوشت ها رو بهش اضافه کردم و رفتم توی اتاق هاریث تا صداش کنم بیاد
میا: عزیزم بیا کارت دارم
هاریث با حوله امد بیرون
هاریث: باشه بیبی
رفتم نشستم و بازی رو شروع کردم
هاریث امد
هاریث: و.. وایییی خدای من
میا: بیا زود باش شروع شد بازی
هاریث: مرسی مامان
میا: خواهش نفسم
هاریث: چه خوشمزه شدن همشون
میا: نوشش جونت
منم شروع کردم به خوردن
هاریث: مامان این دشمنه رو بزن این یکی با من
میا: حتما بسپرش به من
رفتم برای دشمن ولی
میا: واییی هاریثثثثث این چیترهههه(چیتر=هکر)
هاریث: عههه اینممم
میا: اوففف باختیم
هاریث: اره لعنتتت به همه چیتر ها
میا: هوف ارع
هاریث: مامان میشه ببوسمت🤗
میا: باشه
امد سمتم و دوباره اون کار رو انجام داد ادامه دادم منو یاد کوکی میندازه چقدر شبیه اونه
هاریث خیلی خوب بلده
هاریث: اه بیبی خیلی لبات خوبن
میا: اومم مرسی
داشتم نودل میخوردم که دیدم هاریث سرش رو اورد زیر دستم
منم داشتم نوازشش میکردم خوابش برد
سرش رو روی بالشت گذاشتم تا وقتی اینا رو جمع کردم بگم برع تو اتاقش بخوابه
ظرف ها رو گذاشتم تو ظرفشویی بعدا میشورم رفتم سمت هاریث گفتم
میا:(موهامو زدم بقل) عزیزم بیا برو توی تختت بخواب
هاریث: باهام بیا
میا: باشه میام بریم
با چشم خواب آلو بیدار شد و منم برد توی اتاقش روی تختش باهاش خوابیدم سرش رو توی سینم جا کرده بود خیلی کیوته
منم خوابم برد باهاش
...................ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....................
بچها این داستانم تموم شد 💜
یه داستان عالی براتون دارم 🐾
ولی نظر خودتون رو در مورد این داستان بهم بگید 🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هاریث: مامان من میرم دوش بگیرم
میا: باشه فدات شم
................................................................................
(از زبان میا)
میخام هاریث رو سوپرایز کنم میرم ار مغازه یالمه چیز بخرم
رفتم یه کت پوشیدم و بدو رفتم از پله ها پایین و رفتم در مغازه ماشمالو خرید نودل خریدم کاکائو خریدم شیر کاکائو خریدم با گوشت خریدم پفک خریدم چیس یالمه خریدم نوشابه خریدم
اینا رو خریدم و اومدم بالا با کلید در رو باز کردم و وارد شدم و درد رو بستم بدو بدو رفتم تو اشپزخونه نودل ها رو اماده کردم و ماشمالو ها رو رو گاز داغ کردم و گذاشتم توی کاسه و کاکائو ها رو ذوب کردم و ریختم رو ماشمالو ها چیپس و پفک رو ریختم تو کاسه و نوشابه رو ریختم تو لیوان های انیمه جدیدی که خریده بودم همه کاسه ها انیمه ای بودن بدو گذاشتمشون روی زمین
رفتم پلستیشن رو روشن کردم و بازی جنگی تفنگی رو گذاشتم توش هاریث خیلی دوست داره یه همچین چیزایی منم دوس دارم اوه نودل ها نودل ها هم داخل کاسه انیمه ای ریختم و گوشت ها رو بهش اضافه کردم و رفتم توی اتاق هاریث تا صداش کنم بیاد
میا: عزیزم بیا کارت دارم
هاریث با حوله امد بیرون
هاریث: باشه بیبی
رفتم نشستم و بازی رو شروع کردم
هاریث امد
هاریث: و.. وایییی خدای من
میا: بیا زود باش شروع شد بازی
هاریث: مرسی مامان
میا: خواهش نفسم
هاریث: چه خوشمزه شدن همشون
میا: نوشش جونت
منم شروع کردم به خوردن
هاریث: مامان این دشمنه رو بزن این یکی با من
میا: حتما بسپرش به من
رفتم برای دشمن ولی
میا: واییی هاریثثثثث این چیترهههه(چیتر=هکر)
هاریث: عههه اینممم
میا: اوففف باختیم
هاریث: اره لعنتتت به همه چیتر ها
میا: هوف ارع
هاریث: مامان میشه ببوسمت🤗
میا: باشه
امد سمتم و دوباره اون کار رو انجام داد ادامه دادم منو یاد کوکی میندازه چقدر شبیه اونه
هاریث خیلی خوب بلده
هاریث: اه بیبی خیلی لبات خوبن
میا: اومم مرسی
داشتم نودل میخوردم که دیدم هاریث سرش رو اورد زیر دستم
منم داشتم نوازشش میکردم خوابش برد
سرش رو روی بالشت گذاشتم تا وقتی اینا رو جمع کردم بگم برع تو اتاقش بخوابه
ظرف ها رو گذاشتم تو ظرفشویی بعدا میشورم رفتم سمت هاریث گفتم
میا:(موهامو زدم بقل) عزیزم بیا برو توی تختت بخواب
هاریث: باهام بیا
میا: باشه میام بریم
با چشم خواب آلو بیدار شد و منم برد توی اتاقش روی تختش باهاش خوابیدم سرش رو توی سینم جا کرده بود خیلی کیوته
منم خوابم برد باهاش
...................ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....................
بچها این داستانم تموم شد 💜
یه داستان عالی براتون دارم 🐾
ولی نظر خودتون رو در مورد این داستان بهم بگید 🦋
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۰۰.۰k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.