آوای دروغین
فصل دوم
پارت اول
چمدونمو محکم تر کشیدم و همونطور که داشتم چمدونمو به اون چیزی که چمدونارو میبرد میدادم(اسمشو نمیدونم...هعی)و از اونطرف تحویلش گرفتم که یهو از سنگینی چمدون کمرم خم شد
به طرف صندلی ها رفتم و روشون نشستم...بخاطر اینکه کسی نفهمه کلی به ماهان التماس کردم که تنها بیام...اگرچه قبول نکرده بود و تقریبا یواشکی از خونه بیرون اومده بودم...پرواز ساعت نه بود و من ساعت شش از خونه اومدم بیرون...با کلی زور و استفاده از پس اندازام تونستم بلیطارو بخرم
قرار بود از اینجا یه پرواز به آنکارا داشتم و از اونجا هم به تهران...البته بعدم باید یه دونه قطار سوار میشدم تا برم اصفهان...لحجه خیلی بدی داشتم ولی کم و بیش میتونستم منظورمو به فارسی به مخاطبم برسونم...البته که همینم به لطف مادرم یاد گرفتم...خاله بهم یه آدرس داده بود...آدرس قبل خونه شون بود و منم فقط به این امید میرفتم اونجا که خانوادهی پدریم هنوزم اونجا زندگی کنن
من حتی از واکنششون وقتی منو ببینن هم میترسیدم...درسته که به خاله اینا قول داده بودم ولی خودمم مطمئن نبودم یه روز به کره جنوبی برم...حدود یه ماه از وقتی که تهیونگ به هوش اومده بود گذشته بود...یعنی حدود چهار ماه از به وجود اومدن این بچه گذشته بود...توی این یه ماه و نیمی که فهمیده بودم بچهای تو میونه فقط یه بار رفتم دکتر اونم برای این که حالت تهوعم کم شه...دکتر بهم گفت بخاطر ضعیف بودن بچه که دلیلشم ناراحتی و استرس مادره علائم خیلی دیر خودشونو نشون دادن...هه...مادر...من حتی این بچه رو بچهی خودم نمیدونم
با ویبرهی گوشیم برش داشتم و با دیدن اسم مونا تلخندی زدم و رد تماس کردم...من حتی به ماهان اینا گفتم پروازم شبه تا تنها بیام و مونا رو نبینم...بعد از بیدار شدن تهیونگ رابطم و با مونا قطع کردم و هر بار میدیدمش فشار عصبی بهم وارد میشد پس مونا خودشم از نزدیک شدن بهم دوری میکرد
با صدای زنی که پرواز آنکارا رو پیج میکرد از جام بلند شدم و رفتم تا بعد از بازرسی بدنی سوار اتوبوسی شم که مارو به کنار هواپیما میبره و پیاده میکنه
بعد از حدود ده بیست دیقه دیگه سوار هواپیما شده بودم و حالا چشمام بسته بود
میشه بهم بگین تا الان توی پارتای فیک فامیلی اوینا رو گفتم یا نه؟
اگر ازش نام برده باشم میشه بگین چی بود؟چون هر چقدر نگاه کردم نتونستم پیداش کنم
پارت اول
چمدونمو محکم تر کشیدم و همونطور که داشتم چمدونمو به اون چیزی که چمدونارو میبرد میدادم(اسمشو نمیدونم...هعی)و از اونطرف تحویلش گرفتم که یهو از سنگینی چمدون کمرم خم شد
به طرف صندلی ها رفتم و روشون نشستم...بخاطر اینکه کسی نفهمه کلی به ماهان التماس کردم که تنها بیام...اگرچه قبول نکرده بود و تقریبا یواشکی از خونه بیرون اومده بودم...پرواز ساعت نه بود و من ساعت شش از خونه اومدم بیرون...با کلی زور و استفاده از پس اندازام تونستم بلیطارو بخرم
قرار بود از اینجا یه پرواز به آنکارا داشتم و از اونجا هم به تهران...البته بعدم باید یه دونه قطار سوار میشدم تا برم اصفهان...لحجه خیلی بدی داشتم ولی کم و بیش میتونستم منظورمو به فارسی به مخاطبم برسونم...البته که همینم به لطف مادرم یاد گرفتم...خاله بهم یه آدرس داده بود...آدرس قبل خونه شون بود و منم فقط به این امید میرفتم اونجا که خانوادهی پدریم هنوزم اونجا زندگی کنن
من حتی از واکنششون وقتی منو ببینن هم میترسیدم...درسته که به خاله اینا قول داده بودم ولی خودمم مطمئن نبودم یه روز به کره جنوبی برم...حدود یه ماه از وقتی که تهیونگ به هوش اومده بود گذشته بود...یعنی حدود چهار ماه از به وجود اومدن این بچه گذشته بود...توی این یه ماه و نیمی که فهمیده بودم بچهای تو میونه فقط یه بار رفتم دکتر اونم برای این که حالت تهوعم کم شه...دکتر بهم گفت بخاطر ضعیف بودن بچه که دلیلشم ناراحتی و استرس مادره علائم خیلی دیر خودشونو نشون دادن...هه...مادر...من حتی این بچه رو بچهی خودم نمیدونم
با ویبرهی گوشیم برش داشتم و با دیدن اسم مونا تلخندی زدم و رد تماس کردم...من حتی به ماهان اینا گفتم پروازم شبه تا تنها بیام و مونا رو نبینم...بعد از بیدار شدن تهیونگ رابطم و با مونا قطع کردم و هر بار میدیدمش فشار عصبی بهم وارد میشد پس مونا خودشم از نزدیک شدن بهم دوری میکرد
با صدای زنی که پرواز آنکارا رو پیج میکرد از جام بلند شدم و رفتم تا بعد از بازرسی بدنی سوار اتوبوسی شم که مارو به کنار هواپیما میبره و پیاده میکنه
بعد از حدود ده بیست دیقه دیگه سوار هواپیما شده بودم و حالا چشمام بسته بود
میشه بهم بگین تا الان توی پارتای فیک فامیلی اوینا رو گفتم یا نه؟
اگر ازش نام برده باشم میشه بگین چی بود؟چون هر چقدر نگاه کردم نتونستم پیداش کنم
۳.۹k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.