{در روز ازدواج جدید }
{در روز ازدواج جدید }
پارت ۲۵
گوشی اش رو برداست با دیده اسم جیمین خندیی کرد و از رویه تخت بلند شد
ات : جیمین زنگ میزنه
هوسوک با اخم گفت
هوسوک: خوب هالا چرا انقدر ذوق میکنی من میرم بیرون
ات : باشه
هوسپک راه اوفتاد آنا با یاد آوری چیزی زود نگاهش رو به خواهرش دوخت
هوسوک : آبجی
ات : جانم
هوسوک : اگه فقد ناراحتت کرد باید بهم بگی
ات تک خندی کرد و گفت
ات : چشم هیونگ
هوسوک راهش رو ادامه داد و از اوتاق خارج شد ات نفس عميقی کشید و تماس رو جواب داد سانیه ای نگذشت که صدای آرامبخش جیمین رو شنید
جیمین : صبح خوشگل ترين خانم بخیر باشه
ات : صبح شما هم بخیر خوشتیپ ترين اقا
جیمین تک خندی کرد و گفت
جیمین : چرا جواب نمیدادی عشقم میدونی از کی تاحالا زنگ میزنم
ات : خوب تو حموم بودم
جیمین : باشه عشقم اماده شو برایه صبحونه میام دنبالت
ات : باشه میبینمت
ات وقتی تماس رو تمام کرد گوشی رو رویه قلب اش قرار گذاشت
ات : دیونم کردی جیمین
》》》》》》》》》》》》
اسلاید 2 لباس ات
از اوتاق اش خارج شد به سمته در عمارت قدم برداشت
جلو در جیمین رو دید که به ماشین تیکه داده بود پیراهن سفید دکمه دار با شلوار مشکی چند تا از دکمه های پراهن اش باز بود !
ات سمته جیمین قدم برداشت درست مثل بچه با بدو بدو خود اش رو به جیمین رساند
جیمین نگران با صدایه بلند گفت
جیمین : آروم تر عشقم
ات جلویه جیمین ایستاد
ات : نه دوست ندارم آروم بیام
جیمین : عشق شیطون خودمی
دست ات رو تو دست خودش قرار گذاشت و ل*ب هایش رو نزدیک لپه ات کرد و ب*وسی رو رویه لپ عاشق اش گذاشت ات چشم هایش رو بست بود قلب اش تن تن میزد
جیمین : سوار شو
جیمین رفت و در ماشین رو باز کرد و دوباره حرف اش رو تکرار کرد
جیمین : عشقم نمیایی
ات با صدایه جیمین به خود اش اومد
ات : عا ببخشید نشنیدم
تک خندی کرد و زود رفت سوار شد جیمین هم خنده رو ل*ب اش اومد و درو بست
》》》》》》》》》》》
بلخره رسیدن به یه عمارت خیلی بزرگ ات کنجکاو گفت
ات : جیمین اینجا کجاست
جیمین کمربند اس رو باز کرد و از ماشین پیاده شد و در رو برایه ات باز کرد ...
پارت ۲۵
گوشی اش رو برداست با دیده اسم جیمین خندیی کرد و از رویه تخت بلند شد
ات : جیمین زنگ میزنه
هوسوک با اخم گفت
هوسوک: خوب هالا چرا انقدر ذوق میکنی من میرم بیرون
ات : باشه
هوسپک راه اوفتاد آنا با یاد آوری چیزی زود نگاهش رو به خواهرش دوخت
هوسوک : آبجی
ات : جانم
هوسوک : اگه فقد ناراحتت کرد باید بهم بگی
ات تک خندی کرد و گفت
ات : چشم هیونگ
هوسوک راهش رو ادامه داد و از اوتاق خارج شد ات نفس عميقی کشید و تماس رو جواب داد سانیه ای نگذشت که صدای آرامبخش جیمین رو شنید
جیمین : صبح خوشگل ترين خانم بخیر باشه
ات : صبح شما هم بخیر خوشتیپ ترين اقا
جیمین تک خندی کرد و گفت
جیمین : چرا جواب نمیدادی عشقم میدونی از کی تاحالا زنگ میزنم
ات : خوب تو حموم بودم
جیمین : باشه عشقم اماده شو برایه صبحونه میام دنبالت
ات : باشه میبینمت
ات وقتی تماس رو تمام کرد گوشی رو رویه قلب اش قرار گذاشت
ات : دیونم کردی جیمین
》》》》》》》》》》》》
اسلاید 2 لباس ات
از اوتاق اش خارج شد به سمته در عمارت قدم برداشت
جلو در جیمین رو دید که به ماشین تیکه داده بود پیراهن سفید دکمه دار با شلوار مشکی چند تا از دکمه های پراهن اش باز بود !
ات سمته جیمین قدم برداشت درست مثل بچه با بدو بدو خود اش رو به جیمین رساند
جیمین نگران با صدایه بلند گفت
جیمین : آروم تر عشقم
ات جلویه جیمین ایستاد
ات : نه دوست ندارم آروم بیام
جیمین : عشق شیطون خودمی
دست ات رو تو دست خودش قرار گذاشت و ل*ب هایش رو نزدیک لپه ات کرد و ب*وسی رو رویه لپ عاشق اش گذاشت ات چشم هایش رو بست بود قلب اش تن تن میزد
جیمین : سوار شو
جیمین رفت و در ماشین رو باز کرد و دوباره حرف اش رو تکرار کرد
جیمین : عشقم نمیایی
ات با صدایه جیمین به خود اش اومد
ات : عا ببخشید نشنیدم
تک خندی کرد و زود رفت سوار شد جیمین هم خنده رو ل*ب اش اومد و درو بست
》》》》》》》》》》》
بلخره رسیدن به یه عمارت خیلی بزرگ ات کنجکاو گفت
ات : جیمین اینجا کجاست
جیمین کمربند اس رو باز کرد و از ماشین پیاده شد و در رو برایه ات باز کرد ...
۱۱.۸k
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.