White Rose 🤍 ⁴⁵
بعد از اون روز دیگه سر و کلهی پلین پیدا نشد فقط طبق دستور دادگاه ماهی یه بار میومد و آچا رو یه ساعت میبرد بیرون و بعدش دیگه خبری ازش نمیشد تا ماه بعدش و این برام یه آسایش خاطر بود
من و جونگکوک هم مشغول برنامه ریزی عروسیمون بودیم و خیلی سرمون شلوغ بود، توی همین زمان هم تهیونگ و داهیون به هم علاقه مند شده بودن ولی هیچکس نمیومد جلو اعتراف کنه فقط داهیون به من گفته بود و تهیونگ هم به جونگکوک گفته بود این شد که من و جونگکوم تصمیم گرفتیم این دو تا رو هم وارد جمع مرغا کنیم (خندهی شیطانی)
نفس عمیقی کشیدم و نقشه رو با جونگکوک مرور کردم
ات: بیییب تو رو خدا خندت نگیره هزار بار تمرین کردیممم
جونگکوک: خب به من چه وقتی قیافهی تهیونگ رو که خبر رو بشنوه تصور میکنم خندم میگیره (گلوشو صاف کرد و قیافه جدی به خودش گرفت) خب حله
ات: عالیهههه همینطوری بمون
جونگکوک: ردیفه، من دیگه میرم شرکت مرحلهی اول نقشه رو انجام بدم فردا نقشهی اصلی رو انجام میدیم
یقهی لباسش رو مرتب کردم و لبخند شیطانی زدم: برو بیب موفق باشی
(مرحله اول نقشه)
جونگکوک ویو]
وارد شرکت شدم و مسیرمو به سمت حسابدای کج کردم و رفتم توی اتاق داهیون
داهیون تا چشمش به من خورد بلند شد: سلام آقای جئون
جونگکوک: سلام داهیون (اشاره کردم که بشینه) کارای امروز رو انجام دادی ؟
داهیون: بله همشون رو انجام دادم فقط حساب کتابای این قرارداد آخری مونده
جونگکوک: نمیخواد انجامش بدی فردا هم که یکشنبهس تعطیله دوشنبه صبح اول وقت انجامشون بده میخوام امروز رو بهت مرخصی بدم
داهیون: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: نه اتفاقی نیافتاده فقط یه درخواستی دارم
داهیون: بله حتما چه درخواستی؟
جونگکوک: این چند روز همش سرمون مشغول برنامه ریزی عروسی بود و ات خیلی استرس داره واسه همین میخوام امروز رو بری پیشش و ببریش خونه خودت که یکم از این حال و هوا در بیاد و استرسش کم شه
داهیون: بله حتما برای ات هرکاری میکنم
لبخندی زدم: پس میتونی بری
داهیون بلند شد کیفشو برداشت و بعد از پوشیدن پالتوش ازم خداحافظی کرد و از شرکت خارج شد
منم همون لحظه از اتاقش اومدم بیرون که تهیونگ رو دیدم که با چشمش داشت رفتن داهیون رو نگاه میکرد و این بهترین زمانبندی تاریخ بود (خودشیفته شدن)
تهیونگ: کوک، داهیون کجا رفت؟
جونگکوک: گفت یه کاری براش پیش اومده و باید یه مسافرت کوتاه بره تا دوشنبه برمیگرده اگه خیلی کنجکاوی خودت زنگ بزن بپرس کجا رفته
تهیونگ دستاشو تکون داد: نه نه همه چی مرتبه
جونگکوک: راستی تهیونگ، امشب ات رفته پدر و مادرشو ببینه و خونه نیست امشبو بیا عمارت فردا هم که تعطیله
تهیونگ سرشو تکون داد: باشه، پس شب میبینمت (و رفت سمت اتاق کارش) ...
#فیک_جونگ_کوک
من و جونگکوک هم مشغول برنامه ریزی عروسیمون بودیم و خیلی سرمون شلوغ بود، توی همین زمان هم تهیونگ و داهیون به هم علاقه مند شده بودن ولی هیچکس نمیومد جلو اعتراف کنه فقط داهیون به من گفته بود و تهیونگ هم به جونگکوک گفته بود این شد که من و جونگکوم تصمیم گرفتیم این دو تا رو هم وارد جمع مرغا کنیم (خندهی شیطانی)
نفس عمیقی کشیدم و نقشه رو با جونگکوک مرور کردم
ات: بیییب تو رو خدا خندت نگیره هزار بار تمرین کردیممم
جونگکوک: خب به من چه وقتی قیافهی تهیونگ رو که خبر رو بشنوه تصور میکنم خندم میگیره (گلوشو صاف کرد و قیافه جدی به خودش گرفت) خب حله
ات: عالیهههه همینطوری بمون
جونگکوک: ردیفه، من دیگه میرم شرکت مرحلهی اول نقشه رو انجام بدم فردا نقشهی اصلی رو انجام میدیم
یقهی لباسش رو مرتب کردم و لبخند شیطانی زدم: برو بیب موفق باشی
(مرحله اول نقشه)
جونگکوک ویو]
وارد شرکت شدم و مسیرمو به سمت حسابدای کج کردم و رفتم توی اتاق داهیون
داهیون تا چشمش به من خورد بلند شد: سلام آقای جئون
جونگکوک: سلام داهیون (اشاره کردم که بشینه) کارای امروز رو انجام دادی ؟
داهیون: بله همشون رو انجام دادم فقط حساب کتابای این قرارداد آخری مونده
جونگکوک: نمیخواد انجامش بدی فردا هم که یکشنبهس تعطیله دوشنبه صبح اول وقت انجامشون بده میخوام امروز رو بهت مرخصی بدم
داهیون: چرا؟ اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: نه اتفاقی نیافتاده فقط یه درخواستی دارم
داهیون: بله حتما چه درخواستی؟
جونگکوک: این چند روز همش سرمون مشغول برنامه ریزی عروسی بود و ات خیلی استرس داره واسه همین میخوام امروز رو بری پیشش و ببریش خونه خودت که یکم از این حال و هوا در بیاد و استرسش کم شه
داهیون: بله حتما برای ات هرکاری میکنم
لبخندی زدم: پس میتونی بری
داهیون بلند شد کیفشو برداشت و بعد از پوشیدن پالتوش ازم خداحافظی کرد و از شرکت خارج شد
منم همون لحظه از اتاقش اومدم بیرون که تهیونگ رو دیدم که با چشمش داشت رفتن داهیون رو نگاه میکرد و این بهترین زمانبندی تاریخ بود (خودشیفته شدن)
تهیونگ: کوک، داهیون کجا رفت؟
جونگکوک: گفت یه کاری براش پیش اومده و باید یه مسافرت کوتاه بره تا دوشنبه برمیگرده اگه خیلی کنجکاوی خودت زنگ بزن بپرس کجا رفته
تهیونگ دستاشو تکون داد: نه نه همه چی مرتبه
جونگکوک: راستی تهیونگ، امشب ات رفته پدر و مادرشو ببینه و خونه نیست امشبو بیا عمارت فردا هم که تعطیله
تهیونگ سرشو تکون داد: باشه، پس شب میبینمت (و رفت سمت اتاق کارش) ...
#فیک_جونگ_کوک
۱۲.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.