رمان عاشقم باش☺💜
Part 53
دیانا
بلاخره رسیدیم (پس از سالها) رسیدیم هتل
لباس عوض کردیم
ارسلان:خب خب حالا چی
من:حالا هیچی بگیریم بخوابیم
ارسلان:نه دیگه قبل خواب کارمونو بکنیم بعد
من:بی برو بابا خوابم میاد
ارسلان:خو یه کم
من:ایش باشه حالا در اتاقه رو ببند
ارسلان:عه خو باشه
(خلاصه بقیشم اصلا به شما ربطی نداره ازین به بعد تو روابطتشون دخالت کنید پارت نمیزارم😐)
صبح
من زود تر از ارسلان بیدار شدم ارسلانم بیدار کردم لباس عوض کردیم رفتیم پایین صبحونه خوردیم بعد رفتیم بیرون یه ذره گشتیم و اینا رسیدیم یا کافه رفتیم نشستیم
ارسلان:فردا صبح پرواز گرفتم ساعت 10
من:عه کاش بیشتر میموندیم اینجا
ارسلان:دوست داری بیشتر بمونیم؟
من:نه اره نه نه
ارسلان:نه چرا اره چرا
من:نه چون دوست دارم چون تر برگردیم عمارت و میخوام برم پیش مامانم بش سر بزنم اره چون اینجا خیلییییییی خوشگلههههههه و لباساشم خیلی خوشگله ارسلان جونم بریم من ازین لباسا بخرم؟
ارسلان:باشه باشه فقط کارتمو خالی نکنی
من:باشه حواسم هست
ارسلان:پاشو بریم
رفتیم یه سری لباس و این جور چیزا برای خودم گرفتم ارسلانم برای خودش
تا شب دیگه خسته و کوفته ساعت 8 رفتیم هتل و چمدونا رو بستیم و ساعت 12 خوبیدیم
صبح
ساعت 08:30 بیدار شدیم و کارت اتاقمونو تحویل دادیم و رفتیم سمت فرودگاه ساعت 09:30 شدو تا سوار شدیم همون 10
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
دیدید گفتم یه طولانی میزارم؟؟؟
من=بچه زیادی خوب و راست گو😇😂
دیانا
بلاخره رسیدیم (پس از سالها) رسیدیم هتل
لباس عوض کردیم
ارسلان:خب خب حالا چی
من:حالا هیچی بگیریم بخوابیم
ارسلان:نه دیگه قبل خواب کارمونو بکنیم بعد
من:بی برو بابا خوابم میاد
ارسلان:خو یه کم
من:ایش باشه حالا در اتاقه رو ببند
ارسلان:عه خو باشه
(خلاصه بقیشم اصلا به شما ربطی نداره ازین به بعد تو روابطتشون دخالت کنید پارت نمیزارم😐)
صبح
من زود تر از ارسلان بیدار شدم ارسلانم بیدار کردم لباس عوض کردیم رفتیم پایین صبحونه خوردیم بعد رفتیم بیرون یه ذره گشتیم و اینا رسیدیم یا کافه رفتیم نشستیم
ارسلان:فردا صبح پرواز گرفتم ساعت 10
من:عه کاش بیشتر میموندیم اینجا
ارسلان:دوست داری بیشتر بمونیم؟
من:نه اره نه نه
ارسلان:نه چرا اره چرا
من:نه چون دوست دارم چون تر برگردیم عمارت و میخوام برم پیش مامانم بش سر بزنم اره چون اینجا خیلییییییی خوشگلههههههه و لباساشم خیلی خوشگله ارسلان جونم بریم من ازین لباسا بخرم؟
ارسلان:باشه باشه فقط کارتمو خالی نکنی
من:باشه حواسم هست
ارسلان:پاشو بریم
رفتیم یه سری لباس و این جور چیزا برای خودم گرفتم ارسلانم برای خودش
تا شب دیگه خسته و کوفته ساعت 8 رفتیم هتل و چمدونا رو بستیم و ساعت 12 خوبیدیم
صبح
ساعت 08:30 بیدار شدیم و کارت اتاقمونو تحویل دادیم و رفتیم سمت فرودگاه ساعت 09:30 شدو تا سوار شدیم همون 10
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
دیدید گفتم یه طولانی میزارم؟؟؟
من=بچه زیادی خوب و راست گو😇😂
۳۱.۲k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.