بچه ها رفته بودیم داد گاه مرده اومد بالاخره تونستم چهرشی
بچه ها رفته بودیم داد گاه مرده اومد بالاخره تونستم چهرشی ببینم عجب ژذاب لنتی بود بدو بدو اومد پیشم گفت از بیبیم چخبر دستشو گذاشت رو شکمم اطراف نگاه کردم گفتم با منی گفت آره دیگه دارم به مادر بچم میگم بیبی بعد دادگاه میگه باید باهم ازدواج کنید جالب اینجاست مامان و بابام قبول کردن و مرده یه جوری ذوق داشت انگار میلیاردر شده بود
۹.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.