پارت 26

پارت 26
ویوی یونجون:
باز هم انتظار و انتظار، 1 ماه شد که از رفتن سوبین میگذشت و هنوز خبری نشده بود، دیگه کم کم ناامید شدم... از اینکه برگرده، از اینکه به قولش عمل کنه، ولی ته قلبم هنوز ایمان دارم فرشته ی نجاتم باید برگرده.. هر روز افسرده تر از دیروز.. دیگه فهمیدم عاشقشم،دیگه نمیزارم بره..... فقط لازمه برگرده... همین، سوبین،، بیا.. زود..یه نفر نیازت داره... زیاد...
ویوی سوبین:
شب بود، ساعت 3..ولی من نمیتونستم بخوابم... نمیشد، نه اینکه بترسم، منتظر بودم تا هرچه زودتر منو پیدا کنن، فوقش دو روز مجازات و بعدش تبدیل میشم به یه انسان:)برمیگردم پیش یونجونی خودم...
... :سوبین همچنان منتظر بود تا نگهبانان قصر پیداش کنن، بعد از یک ساعت انتظار در اتاقش محکم باز شد فرشته های نگهبان در چهار چوب در ظاهر شدند..«»:بگیرینش، زود... سوبین لبخند زد، خوشحال بود... حالا دقیقا جلوی فرشته ی بزرگ بود.. فرشته ی بزرگ با خونسردی نگاهش میکرد:خب... خودت میدونی مجازات این کارت چیه.. دو روز شکنجه و تبعید به زمین تا ابد.. ببرینش... سوبین رو بردن، حالا باید تحمل میکرد، تحمل شکنجه هایی مثل کتک، تشنگی، گشنگی، و از همه بدتر 4 ساعت ماندن در قبر...