وانشات از Jungkook
#Jungkook
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
بازم داشت بازی میکرد و هیچ اهمیتی بهم نمیداد.هر وقت که از کمپانی میومد و وقت آزاد داشت فقط بازی میکرد و دیگه از اتاق نمیومد بیرون.باید به بهونه چیزی از اتاق میکشیدمش بیرون.ولی چی؟
بالاخره اون ایده طلایی به ذهنم اومد و وارد عمل شدم.رفتم دم در اتاقش که برای خودش درست کرده بود.تقه ای به در زدم.دیدم جوابمو نداد رفتم داخل و بالای سرش ایستادم.خیلی اروم کنار گوشش گفتم :
-عزیزم برای شام چی میخوری؟
جوابمو نداد.
این دفعه زدم روی شونش.
-کوک؟
+هوم؟
-شام چی میخوری؟
همینطور که به مانیتور نگاه میکرد گفت :
+هر چیزی که درست کنی خوبه!
شونه هامو بالا انداختم و رفتم بیرون.
خودمو با آشپزی مشغول کردم.تصمیم گرفتم که بولگوگی ( گوشت گاو مزه دار شده ) درست کنم.چون یکی از غذا های مورد علاقش بود و برای بیرون کشیدنش از اتاق بهتر.
بالاخره بعد از ۱ ساعت درستش کردم و دوباره رفتم صداش زدم.بازم با لحن مهربون.
-کوکی بیا غذا حاضره.
داد زد :
+الان میام ا.ت.
همینطور که نقشه هامو توی ذهنم مرور میکردم از اتاق اومد بیرون و دستی توی موهاش کشید.
+واییی ا.ت خیلی گشنمه.
این دفعه مثل خودش جوابشو ندادم.تعجب کرده بود.
+ا.ت خوبی؟
سرمو تکون دادم.همیشه خودم براش توی بشقاب غذا میذاشتم ولی این دفعه رو نذاشتم.تیکه ای برای خودم برداشتم و شروع به خوردن کردم.همینطور که با نگاهش داشت میخوردم سعی کردم غذامو زود غذامو تموم کنم و از سر میز بلند شم.تمام مدت بی صدا و بدون هیچ حرفی غذامونو خوردیم.
بعد از تلاش های بی پایانم تموم شد بلند شدم که برم ولی دستم توسط جانگکوک گرفته شد.
-ولم کن.
+ا.ت من تورو میشناسم.هیچ وقت چیزی اینطوری اخلاقتو عوض نمیکنه.بهم بگو چی شده!
به اون دوتا تیله مشکی نگاه کردم و گفتم :
-شاید بخاطر خودت باشه اقای جئون.
+مگه من چیکار کردم.
-چیکارا که نکردی!( و بعدش خندیدم )
+میشه لطفا بهم بگی؟
-البته!تو یه مدته هیچ توجهی به من نمیکنی!دیگه مثل قدیما بهم اهمیت نمیدی!دیگه برات قدیمی شدم؟دیگه نمیخوایم؟ ( بغض توی گلوش هر لحظه میخواست منفجر بشه )
جانگکوک که ا.تشو اینطوری دید بلند شد و توی بغلش گرفتش.سرشو روی سینش گذاشت.اون چیکار کرده بود که حالا ا.ت بعد از ۳ سال زندگی مشترک اینطوری شده بود؟
بوسه ای روی موهاش کاشت و شونه هاشو گرفت و به طرف خودش چرخوندش.قطره های اشکشو دید که میخواستن خودشونو رها کنن و پایین بیان ولی ا.ت اجازشون نمیداد.
+اگه قول بدم دیگه گیم بازی نکنم باهام دوست میشی؟دیگه قهر نیستیم؟ ( موهاشو پشت گوشش زد )
ا.ت انگشت کوچیکشو بالا اورد و گفت :
-قول؟
+قول!
و بعدش انگشت هاشونو توی هم گره زدن و ا.ت بوسه ای روی لب های جانگکوک گذاشت.
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #kooki ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
𝗥𝗼𝗺𝗮𝗻 𝗞𝗼𝗼𝘁𝗮𝗵
بازم داشت بازی میکرد و هیچ اهمیتی بهم نمیداد.هر وقت که از کمپانی میومد و وقت آزاد داشت فقط بازی میکرد و دیگه از اتاق نمیومد بیرون.باید به بهونه چیزی از اتاق میکشیدمش بیرون.ولی چی؟
بالاخره اون ایده طلایی به ذهنم اومد و وارد عمل شدم.رفتم دم در اتاقش که برای خودش درست کرده بود.تقه ای به در زدم.دیدم جوابمو نداد رفتم داخل و بالای سرش ایستادم.خیلی اروم کنار گوشش گفتم :
-عزیزم برای شام چی میخوری؟
جوابمو نداد.
این دفعه زدم روی شونش.
-کوک؟
+هوم؟
-شام چی میخوری؟
همینطور که به مانیتور نگاه میکرد گفت :
+هر چیزی که درست کنی خوبه!
شونه هامو بالا انداختم و رفتم بیرون.
خودمو با آشپزی مشغول کردم.تصمیم گرفتم که بولگوگی ( گوشت گاو مزه دار شده ) درست کنم.چون یکی از غذا های مورد علاقش بود و برای بیرون کشیدنش از اتاق بهتر.
بالاخره بعد از ۱ ساعت درستش کردم و دوباره رفتم صداش زدم.بازم با لحن مهربون.
-کوکی بیا غذا حاضره.
داد زد :
+الان میام ا.ت.
همینطور که نقشه هامو توی ذهنم مرور میکردم از اتاق اومد بیرون و دستی توی موهاش کشید.
+واییی ا.ت خیلی گشنمه.
این دفعه مثل خودش جوابشو ندادم.تعجب کرده بود.
+ا.ت خوبی؟
سرمو تکون دادم.همیشه خودم براش توی بشقاب غذا میذاشتم ولی این دفعه رو نذاشتم.تیکه ای برای خودم برداشتم و شروع به خوردن کردم.همینطور که با نگاهش داشت میخوردم سعی کردم غذامو زود غذامو تموم کنم و از سر میز بلند شم.تمام مدت بی صدا و بدون هیچ حرفی غذامونو خوردیم.
بعد از تلاش های بی پایانم تموم شد بلند شدم که برم ولی دستم توسط جانگکوک گرفته شد.
-ولم کن.
+ا.ت من تورو میشناسم.هیچ وقت چیزی اینطوری اخلاقتو عوض نمیکنه.بهم بگو چی شده!
به اون دوتا تیله مشکی نگاه کردم و گفتم :
-شاید بخاطر خودت باشه اقای جئون.
+مگه من چیکار کردم.
-چیکارا که نکردی!( و بعدش خندیدم )
+میشه لطفا بهم بگی؟
-البته!تو یه مدته هیچ توجهی به من نمیکنی!دیگه مثل قدیما بهم اهمیت نمیدی!دیگه برات قدیمی شدم؟دیگه نمیخوایم؟ ( بغض توی گلوش هر لحظه میخواست منفجر بشه )
جانگکوک که ا.تشو اینطوری دید بلند شد و توی بغلش گرفتش.سرشو روی سینش گذاشت.اون چیکار کرده بود که حالا ا.ت بعد از ۳ سال زندگی مشترک اینطوری شده بود؟
بوسه ای روی موهاش کاشت و شونه هاشو گرفت و به طرف خودش چرخوندش.قطره های اشکشو دید که میخواستن خودشونو رها کنن و پایین بیان ولی ا.ت اجازشون نمیداد.
+اگه قول بدم دیگه گیم بازی نکنم باهام دوست میشی؟دیگه قهر نیستیم؟ ( موهاشو پشت گوشش زد )
ا.ت انگشت کوچیکشو بالا اورد و گفت :
-قول؟
+قول!
و بعدش انگشت هاشونو توی هم گره زدن و ا.ت بوسه ای روی لب های جانگکوک گذاشت.
⋆°⧼🎃𝘼𝙉𝘼🕷 ๋࣭༢
▸ #kooki ⬥ #roman ◂ TM
╭─────────────⊰‧໋݊
╰─≽ 𓍱۰.玻璃 @army_bts_ot7 𖧵ֹֺֽ໋໋݊ 𓄹𓈒 𐤀
۱۱.۸k
۰۴ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.