مافیای من part 6
☆♡☆♡☆♡ part 6 ♡☆♡☆♡☆
یک صحنه ای منو به لبخند اورد اما یکمم ترسیدم اون مادرم بود از کجا میدونست من دارم عروسی میکنم باید به ارباب بگم
٪ ارباب
~منو اینجا جونگ کوک صدا کن
٪چشم ار.. جونگ کوک.. راستی میخواستم یک چیزی رو بهت بگم
~بگو
٪اون رو میبینی(با انگشت نشون داد) اون مادرم هست نمیدونم از کجا فهمیده دارم ازدواج میکنم
~باشه مشکلی نیست
من برعکس جونگ کوک ترسیده بودم اینکه نمیشه جادو باشه.. رفتیم جای عاقد (علامت عاقد*)
*خب اقای جئون جانگ کوک شما در خوشی و غم با خانوم لانا کمالوندا(مثلا ایرانیه از خودم در اوردم😂) ازدواج میکنین؟
~بله
*خانوم لانا کمالوندا شما در خوشی و غم با اقای جئون جانگ کوک ازدواج میکنین؟
٪اوممم میخوام ولی.. بله
میخواستم مسخرشون کنم😝😝
*خب الان چیزی که به من اطاعت شده شمارو زن و شوهر اعلام میکنم هم رو ببوسین
٪فقط همینو کم داشتیم
~چی گفتی؟ هیچی
از زبان نویسنده
لانا و کوک همو بوسیدن.. ولی لانا براش سوال بودش که چرا مادرش اومده توی عروسیش اما پدرش نیومده نکنه پدرش نمیخوایته بیاد برای همون رفت پیش مادرش
٪سلام مامان (با لکنت)
مامانش: چیشده دخترم
٪چقدر خون سردی
مامانش: خب اره عروسیه دختره قشگمه
٪اولین سوالم اینکه کی بهت خبر داد؟
مامانش: چیو
٪اینکه عروسیمه
مامانش: اون لونا بود بهم گفت خیلی ناراحته همه ی قضیه رو بهم گفت.. راستی یک خبر بدی دارم
٪چه خبری
مامانش:بابات توی ماموریت رفت پیش خدا برای همون نتونست بیاد عروسیه تورو ببینه اون خیلی ارزوها برای تو و لونا داشت
٪ چییی اخه چرااا هققق
مامانش: گریه نکن دخترم پدرت الان تورو میبینه
٪اما منم میخوام ببینمش
مامانش: برو دخترم وقته رقصه (اشکاشو پاک کرد) برو نگران نباش
٪باشه
از زبان لانا
وقتی مامانم گفت پدرت مرده خیلی حالم بد بود توی رقص همش روی پاهای جونگ کوک میخواستم برم که لحظه ی اخرین بار پام شل شد و کوک از پشت منو گرفت
~حالت خوبه
+(محو کوک شده) چه خوشگلی.. هیچی هیچییی خوبم (دستش روی قلبشه و نفس نفس میزنه)
وای نکنه من عاشقش شده باشم یعنی ممکنه.. عروسی تموم شد من از مامانم خداحافظی کردم و سمت خونه راه افتادیم...
چون مدرسه ها فردا شروع میشه شاید کمتر بیام توی ویسگون اما دو یا سه پارت رو امروز میزارم💖💖🌸
یک صحنه ای منو به لبخند اورد اما یکمم ترسیدم اون مادرم بود از کجا میدونست من دارم عروسی میکنم باید به ارباب بگم
٪ ارباب
~منو اینجا جونگ کوک صدا کن
٪چشم ار.. جونگ کوک.. راستی میخواستم یک چیزی رو بهت بگم
~بگو
٪اون رو میبینی(با انگشت نشون داد) اون مادرم هست نمیدونم از کجا فهمیده دارم ازدواج میکنم
~باشه مشکلی نیست
من برعکس جونگ کوک ترسیده بودم اینکه نمیشه جادو باشه.. رفتیم جای عاقد (علامت عاقد*)
*خب اقای جئون جانگ کوک شما در خوشی و غم با خانوم لانا کمالوندا(مثلا ایرانیه از خودم در اوردم😂) ازدواج میکنین؟
~بله
*خانوم لانا کمالوندا شما در خوشی و غم با اقای جئون جانگ کوک ازدواج میکنین؟
٪اوممم میخوام ولی.. بله
میخواستم مسخرشون کنم😝😝
*خب الان چیزی که به من اطاعت شده شمارو زن و شوهر اعلام میکنم هم رو ببوسین
٪فقط همینو کم داشتیم
~چی گفتی؟ هیچی
از زبان نویسنده
لانا و کوک همو بوسیدن.. ولی لانا براش سوال بودش که چرا مادرش اومده توی عروسیش اما پدرش نیومده نکنه پدرش نمیخوایته بیاد برای همون رفت پیش مادرش
٪سلام مامان (با لکنت)
مامانش: چیشده دخترم
٪چقدر خون سردی
مامانش: خب اره عروسیه دختره قشگمه
٪اولین سوالم اینکه کی بهت خبر داد؟
مامانش: چیو
٪اینکه عروسیمه
مامانش: اون لونا بود بهم گفت خیلی ناراحته همه ی قضیه رو بهم گفت.. راستی یک خبر بدی دارم
٪چه خبری
مامانش:بابات توی ماموریت رفت پیش خدا برای همون نتونست بیاد عروسیه تورو ببینه اون خیلی ارزوها برای تو و لونا داشت
٪ چییی اخه چرااا هققق
مامانش: گریه نکن دخترم پدرت الان تورو میبینه
٪اما منم میخوام ببینمش
مامانش: برو دخترم وقته رقصه (اشکاشو پاک کرد) برو نگران نباش
٪باشه
از زبان لانا
وقتی مامانم گفت پدرت مرده خیلی حالم بد بود توی رقص همش روی پاهای جونگ کوک میخواستم برم که لحظه ی اخرین بار پام شل شد و کوک از پشت منو گرفت
~حالت خوبه
+(محو کوک شده) چه خوشگلی.. هیچی هیچییی خوبم (دستش روی قلبشه و نفس نفس میزنه)
وای نکنه من عاشقش شده باشم یعنی ممکنه.. عروسی تموم شد من از مامانم خداحافظی کردم و سمت خونه راه افتادیم...
چون مدرسه ها فردا شروع میشه شاید کمتر بیام توی ویسگون اما دو یا سه پارت رو امروز میزارم💖💖🌸
۱۲۷
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.