شیرینم p2
#شیرینم
پارت 2
با نشستن پادشاه، نوازندگان دوباره شروع به نواختن کردن و رقاصان ماهر
ماه غرب شروع به رقصیدن کردن.
مهمانان با خوشحالی مشغول نوشیدن شراب و تماشای نمایش روبرو شان
بودن.
امپراطور هم با غرور و آرامش پر جذبه اش مشغول جرعه جرعه نوشیدن
شراب سرخ رنگ، از جام طالیی داخل دستش بود که با صدای پر متانتی،
نگاهش رو از نمایش رو به روش گرفت و به شخصی که اون رو خطاب
کرده
بود نگاه کرد.
شاهزاده ی جوان امپراطوری گرگ شب بود که اون رو مورد خطاب قرار
داده بود.
امپراطور لبخند محو فیکی زد : "شاهزاده جانگ، خوشحالم که می بینمتون. "
شاهزاده ی بتا هم ابراز خوشحالی کرد، بدون اینکه چیزی از تظاهر رفتار
امپراطور رو به روش اون رو برنجونه. در هر حال این قانون سیاست بود و
به عنوان شاهزاده ای که بیست و پنج سال از عمرش رو داخل قصر و گام به
ِز عادی ای محسوب
گام همراه با برادر آلفاش گذرونده بود، این رفتار چی
میشد.
شاهزاده ی بتا لبخند مصنوعی زد: "امپراطور و ولیعهد من برای شما هدیه ای
تدارک دیدن و از من خواستن تا به شخصه اون هارو به شما تقدیم کنم
سرورم."
و بعد صندوق متوسط قهوه ای رنگی رو با احترام جلوی آلفا گذاشت.
صندوق چوبی از جنس چوب آبنوس* بود و تراشکاری های روش با مهارت
ایجاد شده بودند و قسمت هاییش با نگین های سرخ و سبز رنگی زینت داده
شده بود.
درخشش یاقوت ها و زمرد ها در کنار رنگ قهوه ای تیره ی چوب به راحتی
نفس هر بیننده ای رو می برید.
شاهزاده ی بتا که درخشش چشم های آلفا رو دیده بود، لبخندی از روی
موفقیت زد و بعد با متانت قفل طالیی صندوق رو باز کرد.
داخل صندوق پر بود از سنگ های قیمتی، درخشش یاقوت ها و زمرد ها و
الماس ها بیش از حد بود به طوری که باعث شد امپراطور چشم هاش رو
برای لحظه ای ببنده.
آلفا چشم هاش رو باز کرد و نگاه قدردان و متشکری به شاهزاده گرگ شب
وسوک. لطفاً انداخت:" از هدایای زیباتون متشکرم شاهزاده ه پیام قدر دانی من
رو به امپراطور جانگ و ولیعهد برسونین.
امیدوارم لحظات خوبی رو در مدت
اقامتتون در پک ماه غرب بگذرونین. "
بتا با لبخندی مصنوعی تشکر کرد و با تعظیمی کوتاه به سمت محل نشستنش
حرکت کرد و با خودش فکر کرد، با دردسری که پدرش باهاش فرستاده
لحظات خوب رو باید در خواب ببینه....
ادامه دارد
پارت 2
با نشستن پادشاه، نوازندگان دوباره شروع به نواختن کردن و رقاصان ماهر
ماه غرب شروع به رقصیدن کردن.
مهمانان با خوشحالی مشغول نوشیدن شراب و تماشای نمایش روبرو شان
بودن.
امپراطور هم با غرور و آرامش پر جذبه اش مشغول جرعه جرعه نوشیدن
شراب سرخ رنگ، از جام طالیی داخل دستش بود که با صدای پر متانتی،
نگاهش رو از نمایش رو به روش گرفت و به شخصی که اون رو خطاب
کرده
بود نگاه کرد.
شاهزاده ی جوان امپراطوری گرگ شب بود که اون رو مورد خطاب قرار
داده بود.
امپراطور لبخند محو فیکی زد : "شاهزاده جانگ، خوشحالم که می بینمتون. "
شاهزاده ی بتا هم ابراز خوشحالی کرد، بدون اینکه چیزی از تظاهر رفتار
امپراطور رو به روش اون رو برنجونه. در هر حال این قانون سیاست بود و
به عنوان شاهزاده ای که بیست و پنج سال از عمرش رو داخل قصر و گام به
ِز عادی ای محسوب
گام همراه با برادر آلفاش گذرونده بود، این رفتار چی
میشد.
شاهزاده ی بتا لبخند مصنوعی زد: "امپراطور و ولیعهد من برای شما هدیه ای
تدارک دیدن و از من خواستن تا به شخصه اون هارو به شما تقدیم کنم
سرورم."
و بعد صندوق متوسط قهوه ای رنگی رو با احترام جلوی آلفا گذاشت.
صندوق چوبی از جنس چوب آبنوس* بود و تراشکاری های روش با مهارت
ایجاد شده بودند و قسمت هاییش با نگین های سرخ و سبز رنگی زینت داده
شده بود.
درخشش یاقوت ها و زمرد ها در کنار رنگ قهوه ای تیره ی چوب به راحتی
نفس هر بیننده ای رو می برید.
شاهزاده ی بتا که درخشش چشم های آلفا رو دیده بود، لبخندی از روی
موفقیت زد و بعد با متانت قفل طالیی صندوق رو باز کرد.
داخل صندوق پر بود از سنگ های قیمتی، درخشش یاقوت ها و زمرد ها و
الماس ها بیش از حد بود به طوری که باعث شد امپراطور چشم هاش رو
برای لحظه ای ببنده.
آلفا چشم هاش رو باز کرد و نگاه قدردان و متشکری به شاهزاده گرگ شب
وسوک. لطفاً انداخت:" از هدایای زیباتون متشکرم شاهزاده ه پیام قدر دانی من
رو به امپراطور جانگ و ولیعهد برسونین.
امیدوارم لحظات خوبی رو در مدت
اقامتتون در پک ماه غرب بگذرونین. "
بتا با لبخندی مصنوعی تشکر کرد و با تعظیمی کوتاه به سمت محل نشستنش
حرکت کرد و با خودش فکر کرد، با دردسری که پدرش باهاش فرستاده
لحظات خوب رو باید در خواب ببینه....
ادامه دارد
۱۰.۵k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.