اکیپ عاشقی 🤍💜
دیانا:ارسلان
ارسلان:جانم
دیانا: میگم یه چی
ارسلان:جانم
دیانا:وقتی بر گشتیم تهران به مامان و بابام چی بگم
ارسلان:چیو چی بگی
دیانا:اینکه کجا بودم با کی بودم
ارسلان:بگو با من بودی من که قراره با خوانوادت صحبت کنم
دیانا:خب پس بریم
ارسلان:بعد از صبحانه
........
متین:از خواب پاشدم دیدم نیکا خوابه آروم بغلش کردمو از لپش بوسیدم
نیکا:پاشدم دیدم تو بغل متینم
متین:سلام چطوری
نیکا:سلام خوبم
متین:بریم صبحانه؟
نیکا اوهوم
.....
ارسلان:دیدم دیانا میخواد میز رو بچینه رفتم کمکش دکتر گفته بود که خیلی بدنش ضعیف شده متین و نیکا هم اومدن و صبحانه رو شروع کردیم
دیانا:متینکا ما داریم بر میگردیم تهران
متین:چرا
نیکا:چیزی شده ؟
ارسلان:نه فقط دیانا دوس داره برگرده و منم باید برم با خوانواده دیانا صحبت کنم فردا هم که دانشگاه داریم
متینکا :خب پس ما هم میایم
(بعد از صبحانه )
ارسلان:دیانا بیا بریم لباس بپوشیم باید حرکت کنیم
دیانا:اومدم
ارسلان:متین شماها هم برین دیگه
متینکا:اوکی
لایکا به ده برسه پارت بعدی رو میزارم 💜🤍
ارسلان:جانم
دیانا: میگم یه چی
ارسلان:جانم
دیانا:وقتی بر گشتیم تهران به مامان و بابام چی بگم
ارسلان:چیو چی بگی
دیانا:اینکه کجا بودم با کی بودم
ارسلان:بگو با من بودی من که قراره با خوانوادت صحبت کنم
دیانا:خب پس بریم
ارسلان:بعد از صبحانه
........
متین:از خواب پاشدم دیدم نیکا خوابه آروم بغلش کردمو از لپش بوسیدم
نیکا:پاشدم دیدم تو بغل متینم
متین:سلام چطوری
نیکا:سلام خوبم
متین:بریم صبحانه؟
نیکا اوهوم
.....
ارسلان:دیدم دیانا میخواد میز رو بچینه رفتم کمکش دکتر گفته بود که خیلی بدنش ضعیف شده متین و نیکا هم اومدن و صبحانه رو شروع کردیم
دیانا:متینکا ما داریم بر میگردیم تهران
متین:چرا
نیکا:چیزی شده ؟
ارسلان:نه فقط دیانا دوس داره برگرده و منم باید برم با خوانواده دیانا صحبت کنم فردا هم که دانشگاه داریم
متینکا :خب پس ما هم میایم
(بعد از صبحانه )
ارسلان:دیانا بیا بریم لباس بپوشیم باید حرکت کنیم
دیانا:اومدم
ارسلان:متین شماها هم برین دیگه
متینکا:اوکی
لایکا به ده برسه پارت بعدی رو میزارم 💜🤍
۱۵.۲k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.