فیک تهیونگ (عشق+بی انتها)p84
هیناه
به شدت سردم بود ، سرما تو تک تک استخونام نفوذ کرده بود،پاهام دیگه جون نداشتن
_باید ادامه بدم
چند قدم دیگه برداشتم که با شنیدن صدای تهیونگ که داشت صدام میکرد سره جام وایستادمو به اطراف نگاه کردم
نا خودآگاه منم صداش کردم
با دیدن شخص ناآشنایی که داشت با یه چوب میومد سمتم وحشت زده عقب عقب رفتمو خم شدمو از رو زمین خاکو سنگ تو مشتام پر کردم
_خانم؟ تنها اینجا چیکار میکنید؟
چی میگفتم بهش؟
با لبخنده بدجنسی گفت: گم شدین؟
_نه...نه گم نشدم
_از سر و وضعتون مشخصه
دوباره صدای تهیونگ اومد که باعث شد به اطراف نگاه کنم
اون مرده ناشناس همچنان با چوب و اسلحه شکاری که دستش بود نزدیک میومد
پا به فرار گذاشتمو با همه توانم دویدم که با شلیکی که شد سره جام میخکوب شدم
_همونجا وایستا تا خودتم نزدم
بی حس شده بودم
سریع هرچی خاکو سنگ تو مشتم بود و ریختم تو صورتشو چشاش و دوباره دویدنو شروع کردم به سمت مخالفش اما شانس باهام یار نبود،از بازوم چسبید میخواست بزنه تو صورتم که محکم زدم تو زانوش که افتاد روی زمینو دوباره شروع به دویدن کردمو بلند تهیونگو صدا زدم
این مرد قرار نبود بیخیال من بشه و منم تا یه حدی میتونستم مقاومت کنم
ایندفعه چوبشو پرت کرد سمتم که آخم در اومد
_دختره عوضی فکر کردی میتونی از دست من فرار کنی؟
مچ دستمو سفت چسبیده بود اون یکی دستشو آورد بالا تا بزنه تو صورتم که دستش گرفته شد و پیچونده شد دادش رفت هوا
_روی کی دست بلند کردی آشغال ؟ ها ؟
_آییی ولم کن ولم کننن
تهیونگ بود...
تکیه دادم به درخت و ضربه هایی که تهیونگ میزد به مردو تماشا میکردم..هنوز تو شوک بودم
به شدت سردم بود ، سرما تو تک تک استخونام نفوذ کرده بود،پاهام دیگه جون نداشتن
_باید ادامه بدم
چند قدم دیگه برداشتم که با شنیدن صدای تهیونگ که داشت صدام میکرد سره جام وایستادمو به اطراف نگاه کردم
نا خودآگاه منم صداش کردم
با دیدن شخص ناآشنایی که داشت با یه چوب میومد سمتم وحشت زده عقب عقب رفتمو خم شدمو از رو زمین خاکو سنگ تو مشتام پر کردم
_خانم؟ تنها اینجا چیکار میکنید؟
چی میگفتم بهش؟
با لبخنده بدجنسی گفت: گم شدین؟
_نه...نه گم نشدم
_از سر و وضعتون مشخصه
دوباره صدای تهیونگ اومد که باعث شد به اطراف نگاه کنم
اون مرده ناشناس همچنان با چوب و اسلحه شکاری که دستش بود نزدیک میومد
پا به فرار گذاشتمو با همه توانم دویدم که با شلیکی که شد سره جام میخکوب شدم
_همونجا وایستا تا خودتم نزدم
بی حس شده بودم
سریع هرچی خاکو سنگ تو مشتم بود و ریختم تو صورتشو چشاش و دوباره دویدنو شروع کردم به سمت مخالفش اما شانس باهام یار نبود،از بازوم چسبید میخواست بزنه تو صورتم که محکم زدم تو زانوش که افتاد روی زمینو دوباره شروع به دویدن کردمو بلند تهیونگو صدا زدم
این مرد قرار نبود بیخیال من بشه و منم تا یه حدی میتونستم مقاومت کنم
ایندفعه چوبشو پرت کرد سمتم که آخم در اومد
_دختره عوضی فکر کردی میتونی از دست من فرار کنی؟
مچ دستمو سفت چسبیده بود اون یکی دستشو آورد بالا تا بزنه تو صورتم که دستش گرفته شد و پیچونده شد دادش رفت هوا
_روی کی دست بلند کردی آشغال ؟ ها ؟
_آییی ولم کن ولم کننن
تهیونگ بود...
تکیه دادم به درخت و ضربه هایی که تهیونگ میزد به مردو تماشا میکردم..هنوز تو شوک بودم
۶.۱k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.