Why didn't you leave it?! p4
ا.ت رفت داخل که دید چند نفر تشستن اونجا
عمه جانس:هع خانم ها دختر برادر زادم ا.ت
زنه:وایی چرا شبیه افسرده هاس
عمه جانس:امم از اولش قیافش همینجوری بود
خب دخترم برو اتاقت هع هع
رفت رفت داخل اتاقش و شروع به کشیدن نقاشی کرد که یاد اون پسره افتاد
ویو ا.ت
اسم اون پسره چی بود کیم ته؟ نه کیم تهلیون؟آهان کیم تهیونگ خیلی خودش رو میچسبوند یکم عجیب بود چرا همه بهش میچسبیدن؟
تو این فرا بود که خوابش برد
ا.ت:با ترس از خواب پریدم دوباره همون خواب بود ۱ هقته میشه یه خواب رو میبینم مدام از وقتی مامانم مرده شروع شده خواب میبینم دارم خودکشی میکنم و میفتم ولی یکی میگیرتم چهرش تار بود هر بار که میبینم چهرش واضح تر میشه برام عجیبه وای ساعت ۶ صبحه خاک تو سرم من از دیروز خوابم؟
سریع حاظر شدم و رفتم چون لباس نداشتم هنوز لباس کوتاه پوشیدم و رفتم برف داشت میومد داشتم از پل رد میشدم که چند تا پسر اومدن دورم
جک:سلام
ا.ت:سلام میشه برید کنار میخوام برم
جک:میشه دوس دخترم بشی تا به گ*ات بدم و بعد برم اونور
ا.ت:عوضی برو اونور
جک:اممم نشد که بیب
ا.ت:صیک*تیرت رو بزن
جک:خودت خواستی
آروم تزدیک ا.ت میشد آروم آروم و ا.ت هعی میرفت عقب که خورد به یه نفر سرش رو آورد بالا که دید همون پسر دیروزیه هست تهیونگ بود
تهیونگ:داری زیاده روی میکنی پارک جک برو تا کار دستت ندادم
جک:آه این اومد بریم
و در رفتن ا.ت هنوز چسبیده بود به تهیونگ که به خودش اومد
ا.ت:ببخشید(اروم)
خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت
تهیونگ:این چه لباسیه پوشیدی ؟
ا.ت دستش رو کشید و فرار کرد
ذهن ا.ت
یعنی چی این چه لباسیه پوشیدی مگه لباس هم اسم داره چرا وقتی پیشش بودم احساس آرامش داشتم هوفف خداروشکر از دست اونا در رفتم
ا.ت رفت سر کلاس و معلم اومد حرف زد و درس کار کردن و بعد زنگ خونه زده شد وسایل هاشون رو برداشتم و رفتن
ا.ت: اون چرا انقدر عجیبه کس ۱ هفته کامل یه خواب رو میبینه آخه
اخخخ
افتاد زمین سرش رو آورد بالا که دید خورده به تهیونگ
ا.ت:ببخشید حواسم نبود(اروم)
پاشد بره تهیونگ دستش رو گرفت و گفت
تهیونگ:.......
عمه جانس:هع خانم ها دختر برادر زادم ا.ت
زنه:وایی چرا شبیه افسرده هاس
عمه جانس:امم از اولش قیافش همینجوری بود
خب دخترم برو اتاقت هع هع
رفت رفت داخل اتاقش و شروع به کشیدن نقاشی کرد که یاد اون پسره افتاد
ویو ا.ت
اسم اون پسره چی بود کیم ته؟ نه کیم تهلیون؟آهان کیم تهیونگ خیلی خودش رو میچسبوند یکم عجیب بود چرا همه بهش میچسبیدن؟
تو این فرا بود که خوابش برد
ا.ت:با ترس از خواب پریدم دوباره همون خواب بود ۱ هقته میشه یه خواب رو میبینم مدام از وقتی مامانم مرده شروع شده خواب میبینم دارم خودکشی میکنم و میفتم ولی یکی میگیرتم چهرش تار بود هر بار که میبینم چهرش واضح تر میشه برام عجیبه وای ساعت ۶ صبحه خاک تو سرم من از دیروز خوابم؟
سریع حاظر شدم و رفتم چون لباس نداشتم هنوز لباس کوتاه پوشیدم و رفتم برف داشت میومد داشتم از پل رد میشدم که چند تا پسر اومدن دورم
جک:سلام
ا.ت:سلام میشه برید کنار میخوام برم
جک:میشه دوس دخترم بشی تا به گ*ات بدم و بعد برم اونور
ا.ت:عوضی برو اونور
جک:اممم نشد که بیب
ا.ت:صیک*تیرت رو بزن
جک:خودت خواستی
آروم تزدیک ا.ت میشد آروم آروم و ا.ت هعی میرفت عقب که خورد به یه نفر سرش رو آورد بالا که دید همون پسر دیروزیه هست تهیونگ بود
تهیونگ:داری زیاده روی میکنی پارک جک برو تا کار دستت ندادم
جک:آه این اومد بریم
و در رفتن ا.ت هنوز چسبیده بود به تهیونگ که به خودش اومد
ا.ت:ببخشید(اروم)
خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت
تهیونگ:این چه لباسیه پوشیدی ؟
ا.ت دستش رو کشید و فرار کرد
ذهن ا.ت
یعنی چی این چه لباسیه پوشیدی مگه لباس هم اسم داره چرا وقتی پیشش بودم احساس آرامش داشتم هوفف خداروشکر از دست اونا در رفتم
ا.ت رفت سر کلاس و معلم اومد حرف زد و درس کار کردن و بعد زنگ خونه زده شد وسایل هاشون رو برداشتم و رفتن
ا.ت: اون چرا انقدر عجیبه کس ۱ هفته کامل یه خواب رو میبینه آخه
اخخخ
افتاد زمین سرش رو آورد بالا که دید خورده به تهیونگ
ا.ت:ببخشید حواسم نبود(اروم)
پاشد بره تهیونگ دستش رو گرفت و گفت
تهیونگ:.......
۶.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.