تنفر و عشق (P20)
از زبان رونیکا
من و دنیا سوار ماشین تهیونگ شدیم من جلو نشستم و دنیا هم عقب
تهیونگ ما رو رسوند خونه ، دنیا هم بعد از خداحافظی از تهیونگ رفت تو خونه ، تهیونگ هم از ماشین پیاده شد و اومد سمت من
رونیکا: ممنونم که ما رو رسوندی خونه و ممنونم بابت اینکه دیشبو پیشم موندی و نگرانم بودی
تهیونگ: نیازی نیست تشکر کنی وظیفم بود
رونیکا: چه وظیفه ای
تهیونگ: وظیفه همسر داری 😁😅
رونیکا: 🤣🤣🤣😂😂😂 به هر حال ممنونم مراقب خودت باش فردا میبینمت راستی تهیونگ فردا نیا دنبالم من با دنیا میرم دانشگاه تو دانشگاه میبینمت 🙂
تهیونگ: دانشگاه ، تو قرار نیست فردا بری دانشگاه که من بیام دنبالت من فردا میام تا ببینمت
رونیکا : یاااااا یعنی داری میگی نمتونم برم دانشگاه
تهیونگ: بااجازتون بله
رونیکا: نه تهیونگ من فردا حتما باید برم دانشگاه باید پروژه ها رو تحویل استاد بدم خودت که میدونی چقدر بد اخلاقه
تهیونگ: لازم نکرده خودم باهاش حرف میزنم تو باید تو خونه استراحت کنی
رونیکا : تهیونگاا من نمی تونم تو خونه بمونم حوصلم سر میره اصلا قاطی میکنم
تهیونگ: خب یه کاری بکن که حوصلت سر نره اصلا فردا خودم میام پیشت تا حوصلت سر نره ولی اگه بری دانشگاه ممکنه حالت بد بشه
( همین طور که تهیونگ و رونیکا سر رفتن به دانشگاه دعوا میکنن بریم تو خونه رونیکا اینا )
خواهر رونیکا (اونی): پس چرا رونیکا نیومد ای بابا کجاس این دختر
دنیا : خانم دارن با نامزدشون صحبت میکنن
مامان رونیکا: خب چرا نمیان تو حرف بزنن من برم بگم بیان تو
(خب برگردیم پیش ته و رونیکا)
رونیکا و تهیونگ هنوز داشتن سر دانشگاه دعوا میکردن که رونیکا میزد به دست تهیونگ و میگفت : یااااا تهیونگاااا انقدر گیر نده دیگه
تهیونگ: رونیکاااا چرا میزنی
همین طوری داشتن دعوا میکردن که مامان رونیکا اومد پیششون
رونیکا : تهیون.......
رونیکا داشت حرف میزد که مامان رونیکا اومد و گفت : سلام بچه ها چرا نمیاید تو اینجا حرف میزنید
رونیکا:سلام مامان فقط داشتیم خداحافظی میکردیم تهیونگ داره برمیگرده خونه
تهیونگ: سلام بله من دیگه داشتم میرفتم شب خوش و خدانگهدار
تهیونگ داشت میرفت سمت ماشینش که مامانم رفت دستش رو گرفت گفت : عزیزم امشب رو پیش ما بمون
من و دنیا سوار ماشین تهیونگ شدیم من جلو نشستم و دنیا هم عقب
تهیونگ ما رو رسوند خونه ، دنیا هم بعد از خداحافظی از تهیونگ رفت تو خونه ، تهیونگ هم از ماشین پیاده شد و اومد سمت من
رونیکا: ممنونم که ما رو رسوندی خونه و ممنونم بابت اینکه دیشبو پیشم موندی و نگرانم بودی
تهیونگ: نیازی نیست تشکر کنی وظیفم بود
رونیکا: چه وظیفه ای
تهیونگ: وظیفه همسر داری 😁😅
رونیکا: 🤣🤣🤣😂😂😂 به هر حال ممنونم مراقب خودت باش فردا میبینمت راستی تهیونگ فردا نیا دنبالم من با دنیا میرم دانشگاه تو دانشگاه میبینمت 🙂
تهیونگ: دانشگاه ، تو قرار نیست فردا بری دانشگاه که من بیام دنبالت من فردا میام تا ببینمت
رونیکا : یاااااا یعنی داری میگی نمتونم برم دانشگاه
تهیونگ: بااجازتون بله
رونیکا: نه تهیونگ من فردا حتما باید برم دانشگاه باید پروژه ها رو تحویل استاد بدم خودت که میدونی چقدر بد اخلاقه
تهیونگ: لازم نکرده خودم باهاش حرف میزنم تو باید تو خونه استراحت کنی
رونیکا : تهیونگاا من نمی تونم تو خونه بمونم حوصلم سر میره اصلا قاطی میکنم
تهیونگ: خب یه کاری بکن که حوصلت سر نره اصلا فردا خودم میام پیشت تا حوصلت سر نره ولی اگه بری دانشگاه ممکنه حالت بد بشه
( همین طور که تهیونگ و رونیکا سر رفتن به دانشگاه دعوا میکنن بریم تو خونه رونیکا اینا )
خواهر رونیکا (اونی): پس چرا رونیکا نیومد ای بابا کجاس این دختر
دنیا : خانم دارن با نامزدشون صحبت میکنن
مامان رونیکا: خب چرا نمیان تو حرف بزنن من برم بگم بیان تو
(خب برگردیم پیش ته و رونیکا)
رونیکا و تهیونگ هنوز داشتن سر دانشگاه دعوا میکردن که رونیکا میزد به دست تهیونگ و میگفت : یااااا تهیونگاااا انقدر گیر نده دیگه
تهیونگ: رونیکاااا چرا میزنی
همین طوری داشتن دعوا میکردن که مامان رونیکا اومد پیششون
رونیکا : تهیون.......
رونیکا داشت حرف میزد که مامان رونیکا اومد و گفت : سلام بچه ها چرا نمیاید تو اینجا حرف میزنید
رونیکا:سلام مامان فقط داشتیم خداحافظی میکردیم تهیونگ داره برمیگرده خونه
تهیونگ: سلام بله من دیگه داشتم میرفتم شب خوش و خدانگهدار
تهیونگ داشت میرفت سمت ماشینش که مامانم رفت دستش رو گرفت گفت : عزیزم امشب رو پیش ما بمون
۱۲.۶k
۲۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.