فیک وضعیت سیاه و سفید پارت۱۱🍷
از زبان ات
از ماشین پیاده شدم و فقط می دویدم
به تمام خاطرات
چراااا اخه داره میره چرا به من نگفت
همینطور داشتم اشک می ریختم😢
از طرفی وقتی نداشتم کلی تو ترافیک گیر کرده بودم
ساعت ۱۱:۳۶ بود
پروازش ساعت ۱ بود و دقیقا ساعت ۱۲ شب گیت می بندند
فقط اشک می ریختم
داشتم می دویدم که یک موتوری از بغل خورد بهم
دیگه هیچی نفهمیدم چشمام برای چند لحظه سیاهی رفت
دیدم موتوری بالا سرمه داره زنگ میزنه اورژانس
پاشدم با بدختی
موتوری: خانم حالتون خوبه؟
ات: بله
موتوری: الآن اورژانس میاد
ات: نهههه من باید برم
موتوری: ولی از سرتون داره خون میاد باید برین بیمارستان
ات: نه آقا ترخدا من باید برم فرودگاه
موتوری: ولی خانم
ات: منو شمارو بخشیدم تقصیر خودمم بود من باید برم😭😭
ناخواسته زدم زیر گریه
موتوری: باشه خانم
راه افتادم ادامه راهم ساعت ۱۱:۴۱ بود ۵ دقیقه از دست دادم
صدای شنیدم
موتوری: خانم خانم
ات: بله آقا
موتوری: گفتین میخواید برید فرودگاه من می رسونمتون
ات: ولی
موتوری: من باید یک بسته تحویل بدم
ات: خیلی ممنون
ببخشید
موتوری سوارم کرد از کوچه پس کوچه ها می رفت تا زودتر برسیم
بالاخره رسیدیم
ات: ممنونم اقا
فقط دویدم انقدر دویدم رسیدم تو فرودگاه دنبال لیست پرواز بودم صدای بلند گو شنیدم پرواز ساعت ۱۲ سئول به آمریکا پرواز کرد
انگار دنیا رو سرم خراب بود
ساعت دیدم آره ۱۲ بود خسته شدم
وسط جمعیت داشتم اشک میرختم
یهو یک عالمه جمعیت ریخت
دور ورم دیدم فهمیدم یک آیدل اومده طرفدارش دارن میرن عکس بگیرن
داشت له میشدم زیرشون یکی دستمو کشید و...
از ماشین پیاده شدم و فقط می دویدم
به تمام خاطرات
چراااا اخه داره میره چرا به من نگفت
همینطور داشتم اشک می ریختم😢
از طرفی وقتی نداشتم کلی تو ترافیک گیر کرده بودم
ساعت ۱۱:۳۶ بود
پروازش ساعت ۱ بود و دقیقا ساعت ۱۲ شب گیت می بندند
فقط اشک می ریختم
داشتم می دویدم که یک موتوری از بغل خورد بهم
دیگه هیچی نفهمیدم چشمام برای چند لحظه سیاهی رفت
دیدم موتوری بالا سرمه داره زنگ میزنه اورژانس
پاشدم با بدختی
موتوری: خانم حالتون خوبه؟
ات: بله
موتوری: الآن اورژانس میاد
ات: نهههه من باید برم
موتوری: ولی از سرتون داره خون میاد باید برین بیمارستان
ات: نه آقا ترخدا من باید برم فرودگاه
موتوری: ولی خانم
ات: منو شمارو بخشیدم تقصیر خودمم بود من باید برم😭😭
ناخواسته زدم زیر گریه
موتوری: باشه خانم
راه افتادم ادامه راهم ساعت ۱۱:۴۱ بود ۵ دقیقه از دست دادم
صدای شنیدم
موتوری: خانم خانم
ات: بله آقا
موتوری: گفتین میخواید برید فرودگاه من می رسونمتون
ات: ولی
موتوری: من باید یک بسته تحویل بدم
ات: خیلی ممنون
ببخشید
موتوری سوارم کرد از کوچه پس کوچه ها می رفت تا زودتر برسیم
بالاخره رسیدیم
ات: ممنونم اقا
فقط دویدم انقدر دویدم رسیدم تو فرودگاه دنبال لیست پرواز بودم صدای بلند گو شنیدم پرواز ساعت ۱۲ سئول به آمریکا پرواز کرد
انگار دنیا رو سرم خراب بود
ساعت دیدم آره ۱۲ بود خسته شدم
وسط جمعیت داشتم اشک میرختم
یهو یک عالمه جمعیت ریخت
دور ورم دیدم فهمیدم یک آیدل اومده طرفدارش دارن میرن عکس بگیرن
داشت له میشدم زیرشون یکی دستمو کشید و...
۳۳.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.