رز سفید p25
و خوابیدیم....
...صبح....
_عزیزم...عزیزم بیدار شو
+صبح بخیر
_صبح تو هم بخیر خوشگلم
برو صورتتو بشور
ساعت ۸ باید بیمارستان باشیم.....
+باشه....
رفتن دستشویی و صورتم و شستم و حاضر شدم تا بریم بیمارستان
...بیمارستان....
*شماره ۱۳۴ داخل شن
_بریم عزیزم....
رفتیم داخل و من خوابیدم روی تخت معاینه
*خب عزیزم لباستو بده بالا
+بله....وبا کمک جونگکوک لباسمو دادم بالا....
یه ژل یخ ریخت تو شکمم....
و یه دستگاهی رو حرکت داد.....
*چه آقا پسر خوشگلیی....
_اووو پسره
+واییی...
سالمه؟
*معلومه که سالمه....
و جونگکوک محکم بغلم کرد....
_مرسی که واسه منی....
کارلا...
+هوم؟
_بوسسس....
+ای خداا
بیا اینجا
اومد بغلم و لپشو بوس کردم....
_آخخخ که چقدر چسبید....
بیا بریم دیگه...
....رفتیم خونه دیدم جیمین تنها نشسته....
+چی شده جیمین؟
تنها نشستی؟
÷کارلا...
مانلی سر دیشب باهام قهر کرده
نمیزارع بهش دست بزنم...
میری باهاش حرف بزنی؟
+اووو اره حتما
رفتم جلوی در اتاقشون...
در زدم....
+مانی جون....
میتونم بیام تو....
٪ب...بیا...
رفتم داخل اتاقشون....
دیدم مانلی دراز کشیده رو تخت....
با چشمای قرمز از گریه....
و ملافه رو تا شونه هاش کشیده بود...
و فهمیدم لباس نداره....
+عزیزم....چرا داری گریه میکنی؟
چی شده....
٪د..دد..درد دارم..
+قربونت برم....مگه جیمین ماساژت نداد؟؟؟....
٪نزاشتم....
+چراا...
تو دردت بیشتر میشه....
باید بری حموم...
بزار جیمینو صدا....
٪ننننهه..
...صبح....
_عزیزم...عزیزم بیدار شو
+صبح بخیر
_صبح تو هم بخیر خوشگلم
برو صورتتو بشور
ساعت ۸ باید بیمارستان باشیم.....
+باشه....
رفتن دستشویی و صورتم و شستم و حاضر شدم تا بریم بیمارستان
...بیمارستان....
*شماره ۱۳۴ داخل شن
_بریم عزیزم....
رفتیم داخل و من خوابیدم روی تخت معاینه
*خب عزیزم لباستو بده بالا
+بله....وبا کمک جونگکوک لباسمو دادم بالا....
یه ژل یخ ریخت تو شکمم....
و یه دستگاهی رو حرکت داد.....
*چه آقا پسر خوشگلیی....
_اووو پسره
+واییی...
سالمه؟
*معلومه که سالمه....
و جونگکوک محکم بغلم کرد....
_مرسی که واسه منی....
کارلا...
+هوم؟
_بوسسس....
+ای خداا
بیا اینجا
اومد بغلم و لپشو بوس کردم....
_آخخخ که چقدر چسبید....
بیا بریم دیگه...
....رفتیم خونه دیدم جیمین تنها نشسته....
+چی شده جیمین؟
تنها نشستی؟
÷کارلا...
مانلی سر دیشب باهام قهر کرده
نمیزارع بهش دست بزنم...
میری باهاش حرف بزنی؟
+اووو اره حتما
رفتم جلوی در اتاقشون...
در زدم....
+مانی جون....
میتونم بیام تو....
٪ب...بیا...
رفتم داخل اتاقشون....
دیدم مانلی دراز کشیده رو تخت....
با چشمای قرمز از گریه....
و ملافه رو تا شونه هاش کشیده بود...
و فهمیدم لباس نداره....
+عزیزم....چرا داری گریه میکنی؟
چی شده....
٪د..دد..درد دارم..
+قربونت برم....مگه جیمین ماساژت نداد؟؟؟....
٪نزاشتم....
+چراا...
تو دردت بیشتر میشه....
باید بری حموم...
بزار جیمینو صدا....
٪ننننهه..
۱۷.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.