part . 24
نفس عمیقی کشید و چشم هاش و باز کرد که با صحنه ی ناخوشایندی روبه رو شد چند تا دختر دور یه دختر ریزه میزه ی دیگه حلقه زده بود و اذیتش میکردن
خونش به جوش رسید سمت دختر ها حرکت کرد و از شونه ی یکیشون گرفت و با ضرب به سمت خودش برش گردوند
لورین : یااااا ولش کن
دختر پوزخندی زد و لورین رو با یه دست به عقب هل داد
....:دخالت نکن و سرت تو کار خودت باشه
بعد برگشت دوباره سمت دختر افتاده رو زمین
لوزین خنده ای کرد و زیر لب فحشی بهش داد دوباره جلو رفت و دختر رو برگردوند
لورین : بهت گفتم ولش کنیا خودت گوش ندادی
بعد محکم با زانو تو شکمش کوبید و بعد از اون مشت محکمی تو فکش
دو تا دختر دیگه ای که اطرافش بودن با ترس پا به فرار گزاشتن
و دختر کتک خورده هم لنگ لنگون فرار کرد
لورین خنده ای کرد و نگاهشو ازشون گرفت
سمت دختر نشسته ی روی سرزمین رفت
جلوش چمباتمه زد تا کمکش کنه ولی دختر بیشتر از ترس تو خودش جمع شد
لورین لبخند مهربونی زد و گفت
لورین : هی کاریت ندارم ، می خوام کمکت کنم باشه ؟
دختر نگاه لرزونی بهش انداخت و تنها یک کلمه از دهنش خارج شد
....:بچم
و بعد بیهوش شد
لورین با تعجب به دختری که لباس مدرسه تنش بود خیره شد
اون الان گفته بود بچم ؟ اون حامله بود ؟ شکش با دیدن خونی که از دختر خارج میشد به یقین پیوست
با عجله دختر رو از رو زمین بلند کرد و به سمت بیمارستان دوید
.
.
.
با زنگ تلفنش نگاهش رو از برگه های رو میز گرفت و به شماره ی ناشناس روی اسکرین خیره شد
با اخم تماس رو وصل کرد و منتظر موند
...:آقای جئون ؟
جونکوک : بله خودم هستم
....:متاسفانه خواهرتون الان در بیمارستان هستن لطفا هرجه سریع تر خودتونو برسونید
اخم های جونکوک بیشتر تو هم گره خورد و با عصبانیت از پشت میزش بلند شد
تلفن رو قطع کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد....
خونش به جوش رسید سمت دختر ها حرکت کرد و از شونه ی یکیشون گرفت و با ضرب به سمت خودش برش گردوند
لورین : یااااا ولش کن
دختر پوزخندی زد و لورین رو با یه دست به عقب هل داد
....:دخالت نکن و سرت تو کار خودت باشه
بعد برگشت دوباره سمت دختر افتاده رو زمین
لوزین خنده ای کرد و زیر لب فحشی بهش داد دوباره جلو رفت و دختر رو برگردوند
لورین : بهت گفتم ولش کنیا خودت گوش ندادی
بعد محکم با زانو تو شکمش کوبید و بعد از اون مشت محکمی تو فکش
دو تا دختر دیگه ای که اطرافش بودن با ترس پا به فرار گزاشتن
و دختر کتک خورده هم لنگ لنگون فرار کرد
لورین خنده ای کرد و نگاهشو ازشون گرفت
سمت دختر نشسته ی روی سرزمین رفت
جلوش چمباتمه زد تا کمکش کنه ولی دختر بیشتر از ترس تو خودش جمع شد
لورین لبخند مهربونی زد و گفت
لورین : هی کاریت ندارم ، می خوام کمکت کنم باشه ؟
دختر نگاه لرزونی بهش انداخت و تنها یک کلمه از دهنش خارج شد
....:بچم
و بعد بیهوش شد
لورین با تعجب به دختری که لباس مدرسه تنش بود خیره شد
اون الان گفته بود بچم ؟ اون حامله بود ؟ شکش با دیدن خونی که از دختر خارج میشد به یقین پیوست
با عجله دختر رو از رو زمین بلند کرد و به سمت بیمارستان دوید
.
.
.
با زنگ تلفنش نگاهش رو از برگه های رو میز گرفت و به شماره ی ناشناس روی اسکرین خیره شد
با اخم تماس رو وصل کرد و منتظر موند
...:آقای جئون ؟
جونکوک : بله خودم هستم
....:متاسفانه خواهرتون الان در بیمارستان هستن لطفا هرجه سریع تر خودتونو برسونید
اخم های جونکوک بیشتر تو هم گره خورد و با عصبانیت از پشت میزش بلند شد
تلفن رو قطع کرد و به سمت بیمارستان حرکت کرد....
۱۰.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.