قسمت(2)
به نام یگانه بهانه هستی
-پاشو رها... بلند شو ببینم...چقدر می خوابی دختر؟!پاشو!!...دیرشده!
این دیگه کیه کله ی صبحی؟؟؟...
انگار فکرم و بلند گفتم چون یارو بایه صدای مسخره ودرحالیکه ادای دخترای لوس و درمیاورد گفت: ارغوان
هستم...از آشناییتون خوش بختم وشما؟؟!!)وبعدش دوباره صداش جدی شدو عصبی گفت:( پاشو ببینم...تومن و
نمیشناسی؟!!!!!!جلسه معارفه راه انداخته واسه من...پاشو...دیرشده!
دهه...یه امروز و میخواستیم کالسارو بپیچونیم و نریما...این خانوم اومده مارو باخودش ببره...چشمام و بازکردم و
روی تخت نشستم کالفه گفتم:
-اه...اری...من حوصله دانشگاه ندارم!بیخیال شو.
- یعنی چی حوصله دانشگاه نداری؟!
- یعنی اینکه حسش نیست!بیخیال شو دیگه ارغوان.
- امروز باحسینی کالس داریما!
- خب داشته باشیم.
- خب داشته باشیم؟!تومی فهمی داری چی میگی؟دلت میخواد سرمون و ببره بذاره رو سینمون؟
پتورو کشیدم روی سرم وبا لحن خواب آلودی گفتم:اون هیچ کاری ازدستش برنمیاد.
وچشمام و بستم.
- رها!!!اذیت نکن دیگه.پاشو!
- بیخیال شو!دیشب دیر خوابیدم،خوابم میاد.االنم سرم درد میکنه!
- چه غلطی می کردی که دیر خوابیدی؟!
همون طور که چشمام بسته بود و سعی می کردم بخوابم،باشیطنت گفتم:داشتم باآقامون اس بازی می کردم،نفهمیدم
زمان چجوری گذشت!عشقه دیگه!
ارغوان خندید وبه سمتم اومد.پتو رو از روی سرم کنار کشیدوگفت:پاشو ببینم!خرخودتی...خدا پسِ کله هیچکی
نمیزنه که بیاد بشه آقای تو!
چشمام و بازکردم و باشیطنت گفتم:خیلی دلشم بخواد!دختر به این ماهی!مثه پنجه آفتاب می مونم.
ارغوان باخنده گفت:توازخودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!
خندیدم وگفتم:عزیزم من چه از خودم تعریف کنم،چه نکنم،تعریفی هستم!
- اوهو!اعتماد به سقفتون تو طحالم خانوم!
بعداز گفتن این حرف،درحالیکه داشت پتو رو جمع می کرد،گفت:پاشو ببینم!مرده شوره ریختت و ببرن!میدونی
ساعت چنده؟!7::5!پاشو!پاشو بریم که امروز دخلمون اومده!
دهن بازکردم تا چیزی بگم که باچشم غره عصبی ارغوان روبرو شدم.واسه همینم،سریع ازروی تخت بلند شدم و
بعداز شستن دست و صورتم در عرض ایکی ثانیه حاضروآماده بودم!!
-پاشو رها... بلند شو ببینم...چقدر می خوابی دختر؟!پاشو!!...دیرشده!
این دیگه کیه کله ی صبحی؟؟؟...
انگار فکرم و بلند گفتم چون یارو بایه صدای مسخره ودرحالیکه ادای دخترای لوس و درمیاورد گفت: ارغوان
هستم...از آشناییتون خوش بختم وشما؟؟!!)وبعدش دوباره صداش جدی شدو عصبی گفت:( پاشو ببینم...تومن و
نمیشناسی؟!!!!!!جلسه معارفه راه انداخته واسه من...پاشو...دیرشده!
دهه...یه امروز و میخواستیم کالسارو بپیچونیم و نریما...این خانوم اومده مارو باخودش ببره...چشمام و بازکردم و
روی تخت نشستم کالفه گفتم:
-اه...اری...من حوصله دانشگاه ندارم!بیخیال شو.
- یعنی چی حوصله دانشگاه نداری؟!
- یعنی اینکه حسش نیست!بیخیال شو دیگه ارغوان.
- امروز باحسینی کالس داریما!
- خب داشته باشیم.
- خب داشته باشیم؟!تومی فهمی داری چی میگی؟دلت میخواد سرمون و ببره بذاره رو سینمون؟
پتورو کشیدم روی سرم وبا لحن خواب آلودی گفتم:اون هیچ کاری ازدستش برنمیاد.
وچشمام و بستم.
- رها!!!اذیت نکن دیگه.پاشو!
- بیخیال شو!دیشب دیر خوابیدم،خوابم میاد.االنم سرم درد میکنه!
- چه غلطی می کردی که دیر خوابیدی؟!
همون طور که چشمام بسته بود و سعی می کردم بخوابم،باشیطنت گفتم:داشتم باآقامون اس بازی می کردم،نفهمیدم
زمان چجوری گذشت!عشقه دیگه!
ارغوان خندید وبه سمتم اومد.پتو رو از روی سرم کنار کشیدوگفت:پاشو ببینم!خرخودتی...خدا پسِ کله هیچکی
نمیزنه که بیاد بشه آقای تو!
چشمام و بازکردم و باشیطنت گفتم:خیلی دلشم بخواد!دختر به این ماهی!مثه پنجه آفتاب می مونم.
ارغوان باخنده گفت:توازخودت تعریف نکنی،کی تعریف کنه؟!
خندیدم وگفتم:عزیزم من چه از خودم تعریف کنم،چه نکنم،تعریفی هستم!
- اوهو!اعتماد به سقفتون تو طحالم خانوم!
بعداز گفتن این حرف،درحالیکه داشت پتو رو جمع می کرد،گفت:پاشو ببینم!مرده شوره ریختت و ببرن!میدونی
ساعت چنده؟!7::5!پاشو!پاشو بریم که امروز دخلمون اومده!
دهن بازکردم تا چیزی بگم که باچشم غره عصبی ارغوان روبرو شدم.واسه همینم،سریع ازروی تخت بلند شدم و
بعداز شستن دست و صورتم در عرض ایکی ثانیه حاضروآماده بودم!!
۳.۱k
۰۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.